دوستان فعلا که خبر خاصی از آق شهاب نیست باید به آرشیو بسنده کرد! این هم یه مصاحبه قدیمی دیگه که باز هم آقای سورنا لینکش رو دادن و من هم براتون گذاشتم.  البته ۲ تا عکس قدیمی هم براتون آپلود کردم که می تونید در گالری اون ها رو ببینید. امیدوارم لذت ببرید.

  


 از همان روزهایی که صفحه ی خانه ی دوست کجاست راه افتاد میل های مختلفی به دستم رسید که در آنها پیشنهاد شده بود با شهاب حسینی گفتگویی داشته باشیم.تعداد این میلها در دوهفته گذشته آنقدر بالا رفت که دیگر داشت حسادت مرا فرا بر می انگیخت!!ظاهرا شهاب بین جوانها محبوبیتی ویژه دارد.او این هفته از رفاقت ورفقایش گفته است.او در طول این گفتگو مرتب نگران این بود که مبادا با اسم نبردن از کسی باعث رنجش او شود.شهاب در خواست کرد در حاشیه ی این گفتگو از سوی او از همه ی دوستانش که نتوانسته تلفنها وپیغامهایشان راپاسخ دهد عذرخواهی کنییم.شهاب که این روزها پانزده کیلو هم لاغر شده یکی از پرکارترین بازیگران سینماو تلویزیون به حساب می آید.آیا این پرکاری مجالی برای فکر کردن به دوستانش برای او باقی می ماند؟

 تواین روزاین قدر کار می کنی که بعید می دونم فرصت کنی که به دوستانت فکر کنی آیا این برداشت درست است؟

راستش باید اعتراف کنم که کمی از دوستانم غافل شده ام.چون در شرایطی از زندگی قرار گرفته امکه نیاز به تمرکز داشتم.

تمرکز برای چه کاری؟

برای اینکه بتوانم بین کفه های مختلف زندگی ام تعادل را برقرار کنم.

آیا این غافل شدن به مساله ی بازیگر شدن تو مربوط میشود؟

نه اصلا این طور نیست.گاهی آدم در زندگی اش در برهای خاصی قرار میگیردکه نیاز به تنهایی دارد.گاهی وقتها به یک سر بالایی یا سر پایینی می رسی .که این سربالایی وسر پایینی ممکن است در زندگی هرکس با هر موقعیت وشغلی به وجود بیاید.چیزی که به دوستی معنایی خاص می دهد مساله معاشرت است. وقتی بنا به به دلایلی این معشرت کم می شود بعضی ها فکر می کنند دوستی ها هم از بین رفته ولی واقعا این طور نیست.

الان در برهه ای خاص هستی؟

تقریبا شغلی که من برای خودم انتخاب کردم همراه با حساسیت های مختلف است.شرایط کاری من باعث شده وقت کمتری را صرف خانواده ام بکنم در این دوران ترجیح میدم بیشتر روی تربیت فرزندم تمرکز کنم.

البته این موضوع فقط به معاشرت با دیگران مربوط می شود وگرنه من همیشه آمادگی این را دارم که آگر خدای نکرده مشکلی برای یکی از دوستانم پیش بیاید سعی می کنم خودم را به او برسانم.من پیش از این آدم رفیق بازی بودم البته الان هم به نوعی هستم ولی گاهی آنقدرتعداد دوستانت زیاد می شود که واقعا نمی توانی به همه ی آنها برسی.اگر قرار باشد من روزی یک نفر از دوستانم را ببینم از الان تا شش ماه آینده وقتم پر است.

بسیار خب ولی رفتن سراغ این تعداد آدم مطمئنا یک فهرست الفبایی درست نمی کنی برچه اساسی به سراغشان می روی؟قدمت رفاقت یا چیز دیگر؟

قدمت رفاقت اگر چه بسیار مهم است ولی برایم تعیین کننده نیست.آدمها به شدت تغییر پذیرند.خیلی وقتها دوستانم را درگذشته صمیمی تر صادق تر و زلال تر دیده ام.وقتی می بینم یک رفیق قدیمی حالا معادلات دیگری را در دوستی در نظر می گیرد دلگیر میشوم.

خب توتغییر کردی یا او؟

نمی دانم ...نمی دانم چه چیز در کدام از ما تغییر کرده ولی در نی نی نگاهش آن زلال همیشگی وجود ندارد.برای همین است که می گویم قدمت دوستی برایم  مهم نیست.

از نظر توچه چیز مهم است؟

چیزی که موجب نزدیکی دو نفر میشود این است کا آنها بتوانند با موجزترین کلمات به اصل مطلب همدیگر پی ببرند.گاهی اوقات هم عنصربودن هم جنس بودن یا هم موج بودن آدمها باعث می شود در یک مدت کوتاه یک رفاقت بسیار عمیق به وجود بیاید.یکی از بهترین دوستان من دوستی است به نام حسین که در بوشهر زندگی می کند.ما سر فیلم واکنش پنجم  در یک مدت بسیار کوتاه با هم آشنا شدیم  وخیلی زود به ای نتیجه رسیدیم که می توانیم برای هم دوستانی بسیار خوب باشیم.

چرا مگر حسین چه داشت؟

وقتی با یک نفر برخورد می کنی امواج حسی آن آدم به تو برخورد می کند .برای همین است که وقتی یک نفر به تودروغی لبخند می زند بلافاصله می فهمی.و.از طرف دیگر معتقدم کارگردان بزرگ هستی همه کارش از روی حساب وکتاب است.او می داند که آدمها را چه طور روبه روی هم بگذارد.این گفتگوی ما یک بهانه است.قرار است هر دوی ما بعد از یکی دو ساعتی که با هم  حرف می زنیم به یک غنابی  فکری برسیم.حسین سر راه من قرار گرفت واحساس کردم صادق است.چند روز پیش جمله ی قشنگی را خواندم که می گفت :"انتظار نداشته باش تا نا امنید نشوی"

فکر می کنم این جمله کاربردی در دوستی ها باشد.چون بسیاری از دوستی ها سر داشتن توقع  های نا به جاست که به هم می خورد.براین اساس فکر می کنم  که باید به یک تعریف درست از دوستی رسید.

خب نظر خود توچیست؟

دوستی برای من فقط دوستی سببی نیست بلکه به دوستی های نسبی هم فکر می کنم.همیشه با خودم می گویم کاش فرصت بیشتری برای رفاقت با پدرم داشتم.دوستی هم ارزش عشق است وتفاوت زیادی بین این دو نمی بینم.هدف از دوستی هم هدیه دادن انرژی های مثبت به طرف مقابل است.یک نوع بخشندگی در مقابل دیگری.اینکه فکر نکنی چرا رفیقت ماشین خریده تو نخریده ای چرا فلان موقعیت را دارد وتو نداری و...

برای تو این اتفاق نیفتاده تا حالا؟

به خاطر این می گویم انتظار نباید داشت تا نا امید نشد.

این حرفت توی روزنامه کاملا درست است.اما کاری با مصاحبه نداشته باش توی زندگی ات این اتفاق می افتد یا نه؟

مگر می شود نیفتاده باشد نه گفتنش دروغ است اما تلاش کرده ام تا حد امکان چنین فکری را به ذهنم راه ندهم.چون همین  که فکر می کنی یک نفر یک پله از تو جلو تر است مانع این میشود که دوستی را ادامه دهی.به هرحال ویژیگی های بد از بخل وحسد بگیر تا دروغ و خشم در وجود هر انسانی هست.

به نظر نمی رسد که زیاد خشمگین شوی!

برعکس متاسفانه یکی از ویژیگی های بدم که حالا البته خیلی بهتر شده خشمگین شدن بود.خیلی وقتها نمی توانستم خشم را آنجا که باید به کار ببرم ودرمقابل جاهایی خشمگین می شدم که بهتر بود این اتفاق نمی افتاد.

قدیمی تری دوستی که به یاد داری مربوط به چه دورانی است؟

به دوران قبل از دبستان ما در خانه ای در حد فاصل خیابان سپه و هاشمی زندگی می کردیم .اسم خیابان ما بهمنشیر بود.همسایه ای داشتیم به اسم رضا داشتیم که بهترین دوستم بود بیشترین شیطنت ها را با هم می کردیم ودر عین حال بیشترین کتک کاری را با هم می کردیم.

بعد با هم مدرسه رفتید؟

نه ما سالهای اوایل دهه ی شصت مهاجرت کردیم به خرم آبادومن سال61آنجا رفتم دبستان.

چطور رفتید خرم آباد؟آن سال ها؟آنجا در تیر رس عراقی ها بود؟

اتفاقا دلیل مهاجرتمان هم همین بود.مادرم اقوام زیادی آنجا داشت وهمیشه نگران شان بود.از طرفی مادرم مددکار اورژانس بود وآنجا در گروه امداد گران به آسیب دیدگان جنگ رسیدگی می کرد.دوران عجیبی بود.پراز نوسان ووحشت.پایه های اصلی شخصیت من آنجا شکل گرفت.

بچه هایی که در اضطراب پایه های شخصیت شان شکل می گیرد.بعدتر دچار مشکلات شخصیتی می شوند.برای تو این اتفاق نیفتاده؟

نه دلیلش هم انسجامی بود که در فضای خانواده وجود داشت.من فضای خانواده را نا امن نمی دیدم.پدرومادر واعضای خانواده ام دور وبرم بودند.

خبر داری رضا الان کجاست؟

نه فقط از طریق مادرم که با خانواده شان رفت و آمد دارد می دانم که تشکیل خانواده داده وبچه هم دارد.توی برهه های مختلف زندگی بسته به نیازهای روحی شکل دوستی ها هم تغییر می کند.یکی از این دلایل تغییر شکل کم شدن واژه های مشترک بین دوست هاست.مثلا می بینی یک دوست خیلی خوب دوران کودکی ات حالا رفته ومثلا توی خیابان چراغ برق یک لوازم یدکی زده.اوبنا به شرایط شغلی اش روحیه ی خاصی پیدا کرده که در زندگی خصوصی اش هم تاثیر گذاشته و وقتی به هم برخورد می کنید می بینی که فازتان از هم خیلی جدا شده.مسلما رفاقت امروز شما دیگر شبیه رفاقت بیست سال پیش تان نیست.

آیا آدم خاطره بازی هستی؟

نه گذشته ی گذرد.شاید این حرف خیلی بی رحمانه باشد ولی به نظر من چیزی که مهم است حال است آن هم به دلیل اینکه آینده رو می سازد.برگشتن به گذشته فقط در مواقعی خوب است که آدم می خواهد چیزی را مرور کند ودارد برای یک حرکت جدید چیزی را جمع بندی می کند.

نیازهای روحی دوره یدبیرستانت چه بود که دوستانت به آن پاسخ می گفتند؟

شخصیت آدم هابا هم فرق می کند.هیچ وقت کسی به عنوان یک دوست سرراه من قرار نگرفته که بتواند به عمق شخصیت من پی ببرد.

یعنی اینقدر عمیق است؟

نه کد رمزش را کسی ندارد.من در عمق وجودم به یک سلیقه ی مشترک با کسی نرسیده ام.وقتی به این مساله فکر کرده ام دیده ام که علت تفاوت بین انسانهاست.این انتظار بی جایی است که از یکی بخواهم مرا دقیقا درک کند.برای همین سعی کرده ام روی اشتراکات تکیه ی بیشتری کنم .دوران دبیرستان دورانی است که همه ی جوانها می خواهند به نوعی خودنمایی کنند.

خب تو روش خودنمایی ات چطور بود؟درس ات خوب بود یا به سر ووضعت می رسیدی یا چیز دیگر؟

همیشه عاشق کارهای گروهی بودم ودر جمع بودم.یک تعدادی از دوستان بودیم که هر جا می رفتیم با هم می رفتیم.حتی وقت فوتبال بازی کردن هم به ابن فکر نمی کردیم که بازی که در یک سطح نیست دوستی برایمان مهمتر بود.

توی جمعی که بودید به حساب می آمدی؟

آره.درآن شرایط آدم سعی می کند کاری کند که دیگران رویش حساب کنند.من هم شجاعت هایی داشتم مخصوصا در جیم شدن از مدرسه ورفتن به جشنواره.خدا سینما آزادی را بیامرزد.

این ویژگی علاقه در جمع بودن بعدا هم در وجودت حفظ شد؟

نه کمتر شدآدم وقتی از آن دوران دور می شودوجودش رنگ ولعابهای مختلف می گیرد آدم گاهی احساس میکند نمی تواند هر جمعی را تحمل کند.شاید هم به خاطرپرتوقعی من باشد ویا شاید زیادی حساس هستم.

اگر حساس باشی قاعتا باید زود بهت بربخورد؟

الان کمتر ولی پیش از این خیلی بهم برمی خورد.

چی شده که دیگه بهت برنمی خورد؟به نگرش جدیدی رسیدی یا پوستت کلفت شده؟

راستش به این نتیجه رسیدم که باید ادم ها را با ویژگی هایی که دارند بپذیرم واز آنها توقع خاصی نداشته باشم.

آیا می توانی یک فهرست پنج تایی که دوست داری یا دوست داشتی انجام بدی  ارائه کنی؟

بچه که بودم خیلی دوست داشتم خلبان شوم ولی هیچ وقت ریاضی ام خوب نبودونتوانستم بروم سراغ خلبانی.بعد دوست داشتم فوتبالیست شوم.از نوجوانی رفتم توی تیم پاس اما دو مساله باعث شد فوتبال را کنار بگذارم.اول یک تصادف بی موقع وبعد رسیدن به این نکته که به لحاظ بنیه بدنی در حد یک فوتبالیست نیستم.بعددوست داشتم یک مغازه ی بزرگ فرهنگی داشته باشم که تویش فیلم وموسیقی واین جور چیزا بفروشم .بعد هم موسیقی بود که هیچ وقت فرصت حرفه ای شدن در آن را پیدا نکردم وپنجم هم بازیگری بود که به این یکی رسیدم.

الان رفیق فابت کیه؟

دوستان مختلفی از دوران های مختلف دارم.مثلا از دورانی که توی دانشگاه تهران کار تئاتر می کردم یا دو سه دوست دوره ی سربازی ویا توی سینما.

چرا اسم نمی بری؟

خب این طوری بهتر است.

خیلی زرنگی!!

خب می ترسم کسی از قلم بیفتد.

اصلا اگر الان قرار بود فقط بایک نفر از دوستانت بیرون بروی با کی می رفتی؟

دوست کسی است توی هر شرایط کنار آدم است.از این لحاظ فکر میکنم با همسرم می رفتم بیرون.

ازته دل می گویی یا این حرف را از روی ترس این حرف را می زنی؟

نه واقعا می گویم.او دوست خوبی است .البته دلم لک زده برای یک مسافرت گروهی یک هفته ای به شمال.

اگر سوسمار بودی چه کسی را می خوری؟

دوست داشتم سهم خودم را می خوردم.حالا ممکن است سهمم یک آدم بخت برگشته ای باشد که آمده لب آب یا یک حیوانی که آن دور وبرها می چرخد.

منبع