وبلاگ - عکس های مجله "24" و "فیلم"
برای دیدن عکس های مجله "فیلم" روی نشان زیر کلیک کنید.
برای دیدن عکس های مصاحبه مجله "همشهری 24" روی نشان زیر کلیک کنید.
برای دیدن عکس های مجله "فیلم" روی نشان زیر کلیک کنید.
برای دیدن عکس های مصاحبه مجله "همشهری 24" روی نشان زیر کلیک کنید.
براي نقش مصطفي هم چند گزينه داشتيم. يكي از گزينهها كه قطعي شده بود، حميد فرخنژاد بود كه بر سر رقم دستمزد با او به توافق نرسيديم.گزينه بعدي كه خيلي ما را معطل هم كرد، حامد بهداد بود كه جواب درستي به ما نميداد و خيلي ما را معطل كرد.جالب است بدانيد كه آقاي شهاب حسيني، يكي از گزينههاي بازي در نقش عليرضا بود كه گفت در اين نقش بازي نميكند اما وقتي براي نقش مصطفي به او پيشنهاد داديم، او پذيرفت كه بازي كند.تمام نقش آفريني او در مديوم شات بود بجز سكانس سر قبر كه آن هم بخش عمدهاش، مديوم شات است و هيچ اكت فيزيكي ندارد. شهاب، بازيگر باهوشي است كه تمام بازياش در پشت ميز در مديوم شاتهايي به يك اندازه است كه در كل، 17 دقيقه از زمان فيلم در اتاق ملاقات رقم ميخورد.شهاب در همين مديوم شات همه كاري كرد و معتقدم او هم ميبايست در جشنواره سال گذشته فيلم فجر، جزو نامزدها ميبود.
- بخشی از مصاحبه مجتبی اردشیری با منوچهر هادی درباره فیلم "یکی می خواد باهات حرف بزنه"
شهاب حسینی، بازیگر فیلم «یکی میخواد باهات حرف بزنه» درباره شروع به کارش در این مجموعه به «فیلم» گفت: اولین بار که فیلمنامه را خواندم، برای نقشی که حمیدرضا پگاه بازی کرد در نظر گرفته شده بودم. در واقع میتوانم بگویم من خودم این نقش را انتخاب کردم. از هر کس بپرسید مهمترین بخش یک اتومبیل چیست، میگوید موتورش. یک اتومبیل باید موتور داشته باشد تا بتواند حرکت کند. این نقش هم موتور این فیلم بود. کوتاه بود و سختیهای خاص خودش را داشت.
وی با اشاره به اینکه برای بازی در این نقش محدودیت زمان داشته است افزود: فراغت کمتری داشتم که بتوانم روی ریزهکاری و جزئیاتش کار کنم. الان هم با عذرخواهی از منوچهر هادی باید بگویم این نقش، 60 تا 70 درصد آن چیزی شد که باید میشد. اگر فراغتی برای گپ زدن بیشتر و تمرکز بالاتر وجود داشت، مطمئنا نقش بهتری از کار درمیآمد.
حسینی افزود: من همزمان در شمال مشغول فیلمبرداری «من و زیبا» بودم. کاری که با عشق و علاقه خاصی برای آن رفته بودم اما با چیز دیگری مواجه شده بودم و همین خیلی خستهام کرده بود.
بازیگر «جدایی نادر از سیمین» گفت: از طرف دیگر به طور کل حال و روزم به لحاظ عصبی هم خیلی خوب و رو به راه نبود. اولین بار که منوچهر هادی را دیدم، زمانی بود که همراه با تهیهکننده و خانم آنا نعمتی به محل اقامت گروه «من و زیبا» آمدند. من اول همه از شخصیت خود منوچهر هادی خوشم آمد. به من خیلی لطف داشت و در همان ساعت اول با هم دوست شدیم. دیدم ذهنی باز دارد و میشود با او گپ زد.
حسینی علت پذیرش شغل را کارگردان آن دانست و افزود: دقیقا در همان زمان من با کارگردانی کار میکردم که اصلا اجازه تغییر به من نمیداد. از نظرش فیلمنامه وحی منزل بود؛ در حالی که ما بازیگران، انسانیم، ابزار نیستیم. باید به این انسانیت، دریافتها و عواطف و احساسات بازیگر احترام گذاشته شود. کارگردانی که دلش برای کارش میتپد، فضایی را ایجاد میکند تا همه با احساسات خودشان بیایند و تاثیرهای خودشان را روی کار بگذارند تا اثر زندهتر شود. کار ما اصلا همین است. ما مهندس شخصیتپردازی هستیم. با سازهای به نام کاراکتر طرفیم.
وی با اشاره به اینکه منوچهر هادی جزو کارگردانهایی است که به فضای گپ و گفت احترام میگذارد، افزود: صحنهای در فیلمنامهای وجود داشت که از آن مادر قصه (با بازی آنا نعمتی) بود. اما من پیشنهاد دادم که صحنه گوش دادن به قلب کودکی که اعضای فرزندانشان را به او هدیه کردهاند، از آن پدر باشد.
برای این پیشنهاد هم دلیل داشتم. معتقد بودم این مادر در تمام این سالها به اندازه کافی با فرزندش بوده و او را لمس کرده و حس کرده است. اما پدر از فرزندش دور بوده و حالا وقتش است به گونهای این رشته عاطفی دوباره برقرار شود.
هادی قبول کرد و خانم آنا نعمتی هم با مناعت طبعی که دارد، پذیرفت. تجربه کوتاه ولی خوبی بود.
حسینی افزود: اهدای عضو جزو موضوعهای مورد علاقه من است. خودم هم دلم میخواهد اگر روزی دچار مرگ مغزی شدم، اعضایم اهدا شود. فیلمنامه، ادبیات خوب و قابل تاملی داشت و روی کاغذ هم جذاب بود.
وی در پایان درباره فیلم «یکی میخواد باهات حرف بزنه» گفت: فیلم شریفی بود و قرار بود منوچهر هادی آن را بسازد که بهترین تلهفیلمهای تلویزیون را ساخته است. همینها و نقش مکملی که سخت بود و جای کار داشت، باعث شد بازی در آن را بپذیرم. معتقدم شخصیت کارگردان و بازیگرها در کارشان نفوذ پیدا میکند. مدیرتی که منوچهر هادی داشت، باعث شده بود همه با علاقه کار کنند.
همراهان همیشگی که همیشه آهنگ ، ویدئو و عکس برای وبلاگ می فرستین. من همه اونها رو دریافت می کنم. فقط متاسفانه مرتب یادم میره که آپلود کنم یا لینکشونو قرار بدم. بابت این قضیه از همه تون عذر می خوام و طی زمان انشاالله همه رو روی وبلاگ قرار میدم.
ممنونم.
ویدئو اول ، گفتگوی کوتاهی هست با شهاب طی جشنواره 25ام فجر درباره فیلم "بچه های ابدی" که یکی از دوستان زحمتشو کشیدن . برای دانلود کردن روی نشان زیر کلیک کنید.
ویدئو بعدی رو "شهرزاد" عزیز فرستادن که ازش خیلی ممنونم. من که خودم این فیلم رو ندیده بودم. بخشی از بازی شهاب هست تو فیلم "وکیل" . برای دانلود کردن روی نشان زیر کلیک کنید.
امیدوارم عکس ها رو ببینید و لذت ببرید.
برای دیدن عکس های مجله زندگی ایرانی روی نشان زیر کلیک کنید.
برای دیدن عکس های مجله رویش نیز نشان زیر را کلیک کنید.
+ مصاحبه جدید در مورد نمایش ملاقات
مهدی یاورمنش: شهاب حسینی که بازیگری را از تئاتر آغاز کرد و بعد به چهره شناخته شده سینمای ایران تبدیل شد، این شبها روی صحنه تالار فرهنگسرای نیاوران در حال باری در نمایش «ملاقات» است. حسینی که پس از درخشش در سینما و تلویزیون، چهار سال پیش با نقش آفرینی در نمایش «کرگدن» به صحنه تئاتر بازگشت، این بار کارگردانی در عرصه هنرهای نمایشی را نیز به تجربیات خود افزوده است.
نمایش «ملاقات» با کارگردانی مشترک شهاب حسینی و احمد ساعتچیان، داستان یک روانشناس (زیگموند فروید) را بازگو میکند که در دل اتفاقات نخستین روزهای جنگ جهانی دوم، در منزل خود با یک مرد غریبه روبرو میشود. درگیری فروید (با بازی احمد ساعتچیان) با ماموران گشتاپو که دخترش را دستگیر کردهاند، پا به پای تقابل فکری و معنوی او با مرد غریبه (با نقش آفرینی شهاب حسینی) پیش میرود که از دل این تضاد، درامی سنگین و پرچالش شکل میگیرد در میزگردی با حضور بازیگران «ملاقات»، به بررسی، تحلیل و نقد این نمایش پرداختیم که از تحلیل متن شروع و به وجوه اجرایی، بازیگری و کارگردانیاش کشیده شد.
بخشی از این میزگرد دغدغههای هنری شهاب حسینی را در برگرفت که چون ارتباط مستقیم به نمایش «ملاقات» نداشت، تصمیم گرفتیم آن را به طور مستقل منتشر کنیم.
مشروح این میزگرد که با حضور شهاب حسینی، احمد ساعتچیان، مهدی حسینی بجستانی و فرانک حیدریان در دکور نمایش «ملاقات» روی صحنه تالار فرهنگسرای نیاوران صورت گرفت، به زودی منتشر خواهد شد.
گفتگو با هنرمندان نمایش «ملاقات» روی صحنه فرهنگسرای نیاوران انجام شد
چه شد که پس از سالها به صحنه تئاتر بازگشتید؟
یک نیاز شخصی، عاطفی و روحی و روانی من را بار دیگر به این عرصه کشاند. من برای مدتها احساس گلی را داشتم که در حال پژمردگی بود. وقتی مروری بر خودم و تمام باورهایم کردم، متوجه شدم ارتباطم با ریشههایم قطع شده است.
این ریشهها چیست و تئاتر چگونه میتواند شما را دوباره با آنها پیوند دهد؟
من چون عاشق بازیگری بودم، پا به این وادی گذاشتم. در نوجوانی با خواندن داستانهای مثنوی معنوی، رمانهای ژول ورن و دیگر آثار ادبی و البته دیدن فیلمهای بزرگ و خوب جهان، شیفته جهان هنر و ادبیات شدم.آثاری که به من رویا و خیال میبخشیدند، از جهان واقعی به عالم رویا میبردند و حس خوبی القا میکردند، مرا عاشق بازیگری کردند. نمایشنامههایی که میخواندم و در ذهن خود میساختم، عشق به بازیگری را در من شعله ور کرد.
این عشق همان ریشهای است که پیوندتان با آن قطع شده است؟
آن مستی ناب اولیه را ندارد. بدون عشق، به یک ابزار تبدیل میشوم که وقت و زندگیاش را میفروشد و در ازایش پول میگیرد. من امروز نمیخواهم و نمیتوانم این عشق را با پول، شهرت، موقعیت یا هر چیز دیگر عوض کنم.
بدون عشق، مثل خیلیهای دیگر به روزمرگی میرسم. تو خودم فرو میروم، انتظار میکشم تا به من زنگ بزنند، با خودم کلنجار میروم چرا کار خوب به من پیشنهاد نمیکنندو.... در این وضعیت و شرایط است که افسردگی میگیرم و ...
این وضعیت خیالی که وصف کردید، وقتی است که به بازیگر کاری پیشنهاد نشود. شما که درخواستهای زیادی به دستتان میرسد.
خودم را مثال میزنم تا این روند را توضیح دهم. هر کس وارد این حرفه میشود، در معرض خطر قرار میگیرد. ا
اما بیکاری برای هرکسی در هر حرفهای یک اتفاق ناخوشایند است که میتواند بر وضعیت روحیاش تاثیر منفی بگذارد. موافق نیستید؟
اما بازیگر هیچ وقت بیکار نمیماند، من این را نمیپذیرم. بازیگر دست به قلم ببرد، دوبله کند، برود رادیو یا... دارد کار میکند. اینکه رفتیم روی پرده سینما، دلیل نمیشود منتظر اریکه زرین باشیم تا بدوند دنبالمان و با سلام و صلوات سر کار ببرند. نه جانم این درست نیست. وقتی سینما این وضعیت بد را پیدا کرده است، آمدهام تئاتر بازی میکنم، اینجا هم خراب شد، در یک عرصه دیگر فعال میشوم. این دست خودم است.
خیلیها میپرسند چرا در حرفه ما این همه طلاق زیاد است، این یک معلول است و باید علتش را جستجو و حل کرد. ما باید سر نشتی را از جای دیگری بگیریم، باید باورمان را درست کنیم.
یعنی به نظر شما بسیاری از این مشکلات ریشه در درون خود آدمها دارد؟
بله، مشکل از خودمان است. مشکل فرافکنیهای ماست، مثل آنجا که در نمایش «ملاقات»، غریبه به فروید میگوید تو فرافکنی میکنی، در جامعه ما هم همین طور است. همه چیز را میخواهیم بیندازیم تقصیرگردن محیط، جامعه و دیگران. مثلاً قیمت دلار این قدر شده، مردم این جوری رفتار میکنند و هزار مسئله دیگر. پس این میان نقش ابتکار عملی من چه میشود.
با توجه به آنچه گفتید، منظورتان این است که تئاتر در حل این مشکلات درونی و احساسی به شما کمک میکند؟
صد در صد. من نیازم را کشف کردهام. چندی پیش یک بار صحبت از استراحت چند ساله کردم که رسانهها تعبیرهای عجیب و غریب مثل کناره گیری و خداحافظی از آن کردند. در حالی که هیچ آدم عاقلی 20 سال از زندگیاش را صرف حرفهای نمیکند که آن را رها سازد، این عاقلانه نیست. من تنها صحبت از یک استراحت کردم.اما حالا من احساس میکنم گمشدهام را پیدا کردهام. سالها دچار یک سردرگمی شده بودم که بعد از مدتی اینک احساس میکنم خانهام را یافتهام. چرا که در تئاتر دارم همان احساسهای پاک و ناب دوران دانشجویی را دوباره تجربه میکنم.
برای مثال سال 1373 و 1374 ما دو سال مدام کار کردیم تا یک نمایش را برای دو شب اجرا کنیم. آن زمان برای نمایش «افسانه» که مینا ابراهیمزاده کارگردانی میکرد، دو سال از عمرم را صرف کردم که هنوز فکر میکنم چقدر مفید بوده و به من لذت بخشیده است. اینجا روی صحنه تئاتر، آن عشق ناب و پاک را دوباره دارم تجربه میکنم.
یعنی تئاتر خانه امن شماست؟
خانه امن که اساساً در درون آدم معنا پیدا میکند. اگر آدم احساس مفید بودن داشته باشد، هیچگاه احساس خنثی بودن نمیکند. این روزها تئاتر به من احساس امنیت و آرامش میدهد.
تئاتر چه جادویی دارد که این احساس را به بازیگرش میبخشد؟
چون تئاتر شخصیت ساز و انسان ساز است. به ما یاد میدهد چگونه بشنویم و چطور حرف بزنیم. تئاتر میتواند با آکسان گذاری درست، معنی نهفته در هر جمله و کلمه را به ما نشان بدهد.برای همین به نظرم تئاتر را باید به عنوان درس از دبستان شروع کرد. من اگر بخواهم دو فرزندم را با یک جهان بینی و ایدئولوژی درست آموزش بدهم، صحنه تئاتر یکی از بهترین گزینه هاست. علاقمندشان میکنم تا بیایند تئاتر کار کنند.
به صورت حرفه ای؟
بله. چرا که علاوه بر جسم، ذهن و روحشان تربیت خواهد شد.
این روزها تئاتر برای شما هم نقش تربیتی دارد؟
چرا که نه. برای مثال من این روزها به خاطر کار تئاتر، زیاد پیاده روی میکنم، روحیه بهتری پیدا کردهام، تعامل با دیگران را یاد میگیرم، عشق را تمرین میکنم، با تماشاگر تبادل حسی و فکری دارم و... که همه روی من تاثیر تربیتی دارند. اینها من را زنده نگه میدارد. خب دیگر چی میخواهم، اینکه بنشینم کنج خانه و سیگار با سیگار روشن کنم؟
بازی در فیلمهای خوب هم که در کارنامهتان کم نیست، یک راه دیگر است.
دوست ندارم هر روز بنشینم و فیلمنامههایی را که به دستم میرسد، سبک سنگین کنم. با خودم بگویم این فیلمنامه خوبیه اما پولش مالی نیست یا بگویم این یکی پولش خوبه، اما خودش مالی نیست
منظورم این است که کارهای خوب و ارزشمند سینمایی هم میتوانند به آدم احساس مفید بودن بدهند.
بله اما امروز متاسفانه مثل فیلم «ترمینیتور» (نابودگر) که انسان روبوتی ساخت که خودش مقابلش عاجز شد، ما هم سینمایی ساختهایم که دارد خودمان را نابود میکند.
سینمای جهان یا ایران؟
هر دو. به 40، 50 یا 70 سال گذشته نگاه کنید تا ببینید چه آثار بزرگی در سینمای جهان ساخته شده اند و آن را با وضعیت امروز مقایسه کنید. در این ارزیابی با آثار قدیمی و شاخصی روبرو میشوید که شما را میخکوب میکنند. در مقابل، تو سینمای امروز جهان، فیلمهایی که همه چیزش درست باشد، تک و توک پیدا میشوند ب
رای همین است که هنوز بهترین انتخابهای منتقدان جهان، فیلمهای کلاسیکها هستند.
بله انگار آنها برای تمام فصول ساخته شدهاند و ماندگار هستند.
این روزها نمایش «ملاقات» با کارگردانی مشترک شما و احمد ساعتچیان روی صحنه است. با توجه به آنکه در سینما یک سوپر استار هستید، اینکه وقت و توان خود را روی این کار بگذارید، برایتان یک ریسک نبود؟
نه. شرایط را ما باید بسازیم نه اینکه بگذاریم به ما تحمیل شود. ریسک چرا؟
از سوی دیگر، باور امروز جامعه در باره سوپر استار و تعابیر این چنینی غلط است. من خدا را شکر میکنم که فریب این واژه را هیچگاه نخوردم و آن را باور نکردم. به جای مشغول شدن با این حرفها، من الان دارم به ماندگاری و مفید بودن برای سالهای سال فکر میکنم. آرزو و دوست دارم بهترین نقش زندگیام را در 70 سالگی بازی کنم و بعد از آن هم اگر مردم، با خیال راحت سر بر خاک میگذارم.
داستان از یک عهد قدیمی آغاز شد؛ عهد دو ایرانی
البته در بوداپست مجارستان! آنها به یکدیگر قول دادند در بهترین فرصت، یک همکاری
ناب رقم بزنند. امروز چندین سال از آن قول و قرار مردانه می گذرد و این دو برای
وفای به عهدشان در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه رفته اند.
«شهاب حسینی» و «احمد ساعتچیان» که روزی پشت یک میز و روبه روی یک استاد (حمید سمندریان) می نشستند، امروز آمده اند تا هر آنچه در مکتب استادشان آموخته اند را به نمایش بگذارند. رفاقت چندین ساله این دو آنقدر دوام پیدا کرد تا پای قولشان بایستند و وفای به عهدشان را با اجرای نمایش «ملاقات» برای مردم به یکدیگر ثابت کنند.
در شبی که «شهاب حسینی» روی صحنه بود و پدر و مادر و البته همسر مهربانش نظاره گر اجرایش بودند، از میان ترافیک طرفدارانش رد شدیم و خودمان را به اتاق گریم ساده فرهنگسرای نیاوران رساندیم و بعد از پذیرایی گرم ستاره محبوب سینما و تلویزیون و این روزهای تئاتر ایران روبه روی او و دوست دیرینه اش «احمد ساعتچیان» نشستیم و پی به راز دوام رفاقت شان بردیم.
چیدن مقدمات و شروع پروژه نمایش «ملاقات» از چه زمانی و چگونه شروع شد؟
احمد ساعتچیان: از یک ماه قبل از عید نوروز. البته آن زمان شهاب جان درگیر یکسری پروژه های سینمایی بود و بالاخره فرصتی مهیا شد تا بتوانیم درباره کار گپ بزنیم. بعد از آن جلسه قرار گذاشتیم اگر هر کداممان نمایشنامه ای برایمان چشم گیر به نظر آمد به هم معرفی کنیم. روی چند متن مختلف با یکدیگر بحث کردیم تا به اشتراکاتمان پی بردیم.
حالا مشترکات تان بیشتر بود یا اختلافاتتان؟
شهاب حسینی: به هر حال اختلافاتی وجود داشت.
احمد ساعتچیان: بالاخره همین اختلاف نظرات و تضادهاست که به کار زیبایی می بخشد. اتفاقا در این بین آدم کلی کار یاد می گیرد. در نهایت هر دویمان روی نمایشنامه «ملاقات» امانوئل اشمیت به توافق نظر رسیدیم چون سبک اشمیت مورد پسند هر جفت مان بود و همیشه راجع به این اتفاق با یکدیگر حرف می زدیم. همزمان با ترجمه متن نمایشنامه به چگونه اجرا کردنش هم فکر می کردیم.
درست است که شهاب حسینی فعالیتش را از تئاتر آغاز کرده اما مخاطبان امروز او را بیشتر به عنوان بازیگر سینمایی و تلویزیونی می شناسند. حالا تلفیق تفکرات و به نقطه نظر مشترک رسیدن یک بازیگر سینمایی و یک تئاتری چقدر زمان برد و تا چه حد سخت بود؟
احمد ساعتچیان: من که واقعا چیزی به نام تفاوت در مدیوم احساس نکردم. به هر حال آنچه روی صحنه دارد اتفاق می افتد کاملا این را نشان می دهد. ببین بازیگری، بازیگری است فقط مدیوم هایش فرق می کند. من و شهاب همیشه می گوییم کسی که شنا بلد باشد دیگر برایش فرقی نمی کند شنای کرال کند یا پروانه و... !
به نظر می آید اتفاق خیلی مهمی افتاده باشد که شهاب حسینی که همواره درگیر سینما و تلویزیون بوده بعد از سال ها دوباره به تئاتر برگشته. این یا می تواند به رفاقت دیرینه شما دو نفر برگردد یا نمایشنامه قوی کار یا هر چیز دیگری.
شهاب حسینی: به همه چیز برمی گردد. اجازه بدهید اسمش را «بازگشت به ریشه ها» بگذاریم.
اتفاقا همین را می خواستم بگویم. اینکه تو از تئاترهای دانشجویی شروع کردی، به سینما و تلویزیون رفتی و دوباره بعد از سال ها به تئاتر برگشته ای. قبول داری آدم ها به اصل خودشان برمی گردند؟
شهاب حسینی: بله، واقعا همینطور است. بالاخره شما زمانی در یک گیاه شادابی می بینید که ارتباطش با ریشه اش وصل باشد، چون عناصر لازم برای کسب شادابی را دارد دریافت می کند، بنابراین وقتی پژمرده شد، یعنی ارتباطش با ریشه اش قطع شده است. من سینما را دوست دارم اما چون وجه صنعتی اش غالب است، بعضی وقت ها باعث می شود آن ظرافت های هنری یا لذت بردن از هنر که هر هنرمندی را اغنا می کند کمتر در این مدیوم اتفاق بیفتد. شما مرارت های زیادی را باید تحمل کنی تا در نهایت یک ساعت و نیم تصویرت روی پرده نمایش داده شود، تازه آخرش نمی دانی آنچه تصور می کردی اتفاق افتاده یا نه! اما تئاتر یک زندگی روی صحنه، مراوده بی واسطه با تماشاگر و گرفتن نتیجه آنچه اندیشیده ای است که به هیچ وجه در سینما قابل تجربه نیستند. برای همین چیزهاست که این روزها دلم می خواهد زیربنای کارم را روی تئاتر متمرکز کنم.
یعنی الان به این نتیجه رسیدی که فعلا سینما و تلویزیون را برای مقطعی کنار بگذاری و فقط در تئاتر حضور داشته باشی؟
شهاب حسینی: حتی احساس می کنم برای اینکه حضور مثمرثمرتری در سینما و تلویزیون داشته باشم، تئاتر باید جزو برنامه های اصلی زندگی ام باشد؛ می توان اسم تئاتر را یک جورهایی اردوی آمادگی یا تمرین همیشگی گذاشت. قصد ندارم تئاتر را پله ای برای سینما کنم. قداست و هیبتی که در تئاتر وجود دارد، آرامگاه و آسایشگاهیست برای من که بتوانم دردهایم را در آن تسکین بدهم، خودم را تصفیه کنم تا از هنر نمایش و بازیگری لذت ببرم و برگردم به آن خاستگاه اصلی و اولیه ای که در بشر نیازی ایجاد کرد که هنری به نام نمایش را به وجود بیاورد. وقتی خودم را به آن ریشه های عمیق، قدیمی و کهن وصل می کنم احساس سبکی بهم دست می دهد.
احساس می کنم این روزها که خودت را مشغول تئاتر کرده ای حالت خیلی خوب است؟
شهاب حسینی: بله کاملا (خنده.) چون در تئاتر دیگر خبری از خستگی سینما نیست.
مطمئنم قبل از نمایش «ملاقات» پیشنهادهای تئاتری زیادی به دستت رسیده که با توجه به سخت گیر بودنت یا به دلایل دیگری قبولشان نکردی. اما مثل اینکه قضیه این نمایش متفاوت تر از بقیه بوده که مجابت کرده در آن حضور داشته باشی.
شهاب حسینی: «مدار صفر درجه» شروع ارتباط من با احمد ساعتچیان بود و خوش شانس بودم که در شهر بوداپست مجارستان که مشغول بازی در این سریال بودیم، همسایه دیوار به دیوار احمد بودم و اوقات زیادی را کنار یکدیگر می گذراندیم. احساس کردم من و احمد روحیات و اشتراکات ذهنی زیادی با یکدیگر داریم، بنابراین ساعت های زیادی از روزمان را به گپ زدن و وقت گذاشتن برای هم می گذراندیم، آنقدر با هم مراوده داشتیم که حرف کم نمی آوردیم و راجع به هر چیزی صحبت می کردیم برایمان لذت بخش بود به خصوص ریشه های کارمان، درک فلسفه درست حرفه مان و اینکه اساسا برای چه هستیم و آمده ایم چه کار کنیم؛ واقعا غرضش چیست؛ آیا شهرت و معروفیت است؟ خب اینها که تا یک جایی آدم را اغنا می کنند، بعد از آن عادی می شوند. به همین دلیل ارتباطمان را همیشه حفظ کردیم و به ریشه های کارمان فکر کردیم. البته احمد فعالیت مستمرتری در صحنه داشت، ضمن اینکه کارهای تصویری اش را هم دنبال می کرد، در چند کار مثل «پرسه در مه» و «مدار صفر درجه» هم همبازی بودیم. نمایش «کرگدن» را هم که با یکدیگر کار کرده بودیم لذت بردیم و اتفاقا به پیشنهاد خودش بود که بازی در آن نمایش را پذیرفتم. بعد از آن همیشه دغدغه مان این بود که فرصتی فراهم شود تا خودمان کاری انجام دهیم و باغچه ای درست کنیم که خودمان در آن بیل بزنیم و محصول مشترکمان را برداشت کنیم.
صحنه بهترین و صادق ترین جاییست که می توان چنین کاری را انجام داد و من و احمد به واسطه اشتراکات، دوستی و علاقه متقابلی که بین مان وجود دارد این تصمیم را گرفتیم. برای جهان بینی و دنیای احمد احترام زیادی قائلم و همواره شخصیتش را تحسین کرده ام و همیشه منطق، صبوری و تفکرهای زیادی از او آموخته ام. همیشه تصور من و احمد این بود که تلفیق تجربه تئاتر و سینما چقدر می تواند متفاوت باشد و چقدر می تواند در کسب اقبال عمومی و گرفتن نبض تماشاگر راهگشا باشد؛ تعبیرش قرار گرفتن ظرافت های سینما روی پایه های مستحکم تئاتر است. تمام ضربه هایی که سینما می خورد از فقر فیلمنامه و مفاهیم عمیقش است، حالا اینکه بیاییم همه آن ظرافت های سینما را روی پایه های مستحکم تئاتر قرار دهیم چه مفهومی می تواند داشته باشد. آیا می تواند به یک بازی ای برسد که دیگر مدیوم ها در آن مطرح نباشند و دیگر بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون از یکدیگر تفکیک نشوند؟ آیا می شود روی صحنه تئاتر هم کلوزآپ بازی کرد؟ و دیدیم که می شود.
بیاییم زمان را مرور کنیم؛ اینکه این سال ها برای شهاب حسینی که از تئاترهای دانشجویی آغاز کرده تا امروز که روی صحنه فرهنگسرای نیاوران قرار گرفته چگونه گذشت؟ آیا هنوز همان جذابیت روزهای اول برایش وجود دارد؟
من یک رهروی عاشق بودم، به همین دلیل هیچ وقت طول مسیری که طی کرده ام را متوجه نشده ام و قدم هایم را نشمرده ام که الان بگویم اینقدر راه آمده ام. همیشه در لحظه و مقطعی که بوده ام تلاش کرده ام و از زندگی ام لذت برده ام. همواره سعی کرده ام از اعتمادی که به من شده نهایت استفاده را کنم و آن را مانند امانت ارزشمندی که به من سپرده شده به صاحب اصلی اش برگردانم. اگر کارگردانی برای کارش از من تست گرفته و پذیرفته، بدین معناست که به من اعتماد کرده و باید آن امانت را به بهترین شکل به صاحبش برگردانم و کاری کنم که از این اتفاق احساس خوشحالی و رضایت کند. در کل با تمام کارهایی که انجام داده ام زندگی کرده ام و الان هم از زندگی امروزم خیلی راضی ترم، چراکه تئاتر به آدم زندگی، اندیشه و تفکر را هدیه می دهد.
تجربه سال ها حضور در سینمای ایران به من ثابت کرده که متاسفانه بیشتر جا خالی دادن را یاد می گیریم؛ یاد می گیریم چگونه سرمان را بدزدیم تا تیرهای غیبی که در فضا وجود دارند به بغل دستی مان اصابت کنند! (خنده) ولی در تئاتر تمرین می کنی برای اینکه بتوانی جای خالی پارتنرتان را در لحظه ای که باید پر کنی، چون تئاتر زنده است، یک لحظه همه چیز از ذهنت می پرد؛ آنجاست که پارتنر آدم به دادت می رسد. درست شبیه یک تیم فوتبال است که بازیکنانش برای موفق شدن تیم شان جای خالی یکدیگر را پوشش می دهند. اگر عشقی وجود نداشته باشد که این اتفاق نمی افتد. برای همین است که تئاتر زیباست. هیچ گاه در تئاتر احساس غربت نمی کنی، در حالی که در سینما با وجود اینکه ممکن است موفقیت های بسیاری نصیبت شود در نهایت احساس تنهایی و غربت به تو دست می دهد!
آقای ساعتچیان مطمئنا خیلی از مردم دوست داشتند فرصتی فراهم شود تا بشود شهاب حسینی را از نزدیک دید. حالا این اتفاق به واسطه نمایش شما ممکن شده، آیا این اتفاق را باید مدیون شما باشند؟
نه چرا؟ (خنده) نمایش ملاقات ایده ای بود که هر دویمان دوست داشتیم اتفاق بیفتد. خیلی قبل تر از این قرار گذاشته بودیم روزی یک نمایش دو نفره را اجرا کنیم.
یعنی یک عهد قدیمی میان شما بالاخره اتفاق افتاد.
احمد ساعتچیان: بله.
شهاب حسینی: دقیقا، البته قرار نیست این عهد قدیمی تنها یک بار در قالب تجربه اتفاق بیفتد بلکه «ملاقات» شروع یک آینده خوب است.
احمد ساعتچیان: قرار است من و شهاب عزیز آغازگر این راه باشیم و با استفاده از تجربه هایمان در هنر این حرکت را جلو ببریم و آدم های دیگری را نیز جذب این گروه کنیم و با دیدگاه هایی که از هنر داریم، با قدرت پیش برویم. در کل از اجرای نمایش «ملاقات» هدف مشترکی داشتیم که اگر مردم بابت این اتفاق خوشحال هستند، چه بهتر. (خنده) خیلی خوشحالم که بازیگری مثل شهاب حسینی توانسته تا این حد جایگاهش را بالا بکشد و خیلی از فضاهای غیرقابل تحمل را تحمل کند و برای رسیدن به هدفش اینقدر زحمت بکشد.
آقای ساعتچیان دلیل خاصی داشته که طی این سال ها بیشتر تمرکزتان روی فعالیت در تئاتر بوده و زیاد سمت کارهای تصویری نیامدید؟
دلیل این اتفاق به سلیقه ام برمی گردد که تمایلم به تئاتر بیشتر از انجام کارهای تصویریست. مهم ترین ویژگی تئاتر زنده بودن و در کنار مردم قرار داشتنش است، بعد از آن یکی از چیزهایی که همواره دغدغه ام بوده، مفهوم و ارزش انسانیت است که در تئاتر می توان دنبالش رفت. با تئاتر بیشتر می توانم به روحیات و شخصیت خودم برسم. اندیشه ای که در تئاتر وجود دارد، بی شک در سینما نیست ولی احساس می کنم قدرتش در نمایش به خاطر زنده بودنش بیشتر است، چراکه در نمایش می توانی تولید اندیشه کنی و تماشاگر در آن واحد آن را ببیند. اگر در تاریخ به عقب برگردید متوجه خواهید شد هنر از نیاز بشر شکل گرفته است.
شهاب حسینی: احمد شاهد دوران عجیب و غریبی از من بوده؛ دورانی که در کف شرایط روحی بودم و مدام درگیر کار بودم. به هر حال در سینما به واسطه فشارهای زیادی که به واسطه مثلا بازگشت سرمایه و خرد کننده شدن بیخود بعضی اتفاقات پیش می آید، احمد هر وقت مرا می دید، درب و داغون بودم و واقعا اگر انگیزه بچه هایم نبود، شاید اتفاقات دیگری می افتاد. برای همین هر وقت احمد را می دیدم، می گفتم احمد راز این آرامش، منطقی بودن و متانت همیشگی ات چیست؟ (خنده) گفت تئاتر! گفتم برای چه؟ گفت چون هر وقت می روم کار تصویری می کنم، آنقدر افسردگی می گیرم که تنها با تئاتر می توانم خودم را ترمیم کنم. برای همین به او گفتم پس انگشت کوچک من را هم بگیر! (خنده)
واقعا این برایت سخت نیست که در تئاتر تنها قشر خاصی از مخاطب برای دیدنت می آیند اما در سینما یا تلویزیون میلیون ها نفر تو را می بینند؟ آیا ارزش کارهای تصویری برای شهاب حسینی شناخته شده بیشتر از تئاتر نیست؟
باور کن نه! اساسا اگر بخواهم به «شهاب حسینی» و این چیزها فکر کنم دیگر نمی توانم راهم را ادامه دهم! «شهاب حسینی» کاراکتریست که در سینما خلق شده؛ در واقع من «سیدشهاب الدین حسینی» هستم که یک بچه معمولی از خانواده ای کاملا معمولی است و متوسط به حساب می آیم. «شهاب حسینی» یک کاراکتر بیرونی است که اگر بخواهم خیلی باورش کنم حاشیه های زندگی اش زندگی خودم را نابود خواهد کرد! در حالی که هیچ وقت این کار را نمی کنم. بسیاری از مخاطبان سینما از سر بیکاری یا بی هدف وارد سالن سینما می شوند و انگیزه چندانی برای دیدن یک فیلم خوب ندارد، در کل می آیند تا وقتی بگذرانند و دنبال مفهوم خاصی نیستند! اما تماشاگری که به تئاتر می آید، معنی اش این است که تئاتر را انتخاب کرده، خودش را زحمت داده، می نشیند و برای دیدن کار 2 ساعت و خرده ای ما تاب می آورد تا چیزی نصیبش شود؛ این انتخاب اوست و برای یک هنرمند بسیار ارزشمند است. می گوید «سیاهی لشکر نیاید به کار، یکی مرد جنگی به از ده هزار.» تماشاگری که برای اندیشه هنرمندش ارزش قائل است و بلند می شود می آید تا شاهد آن اندیشه باشد حضورش بسیار ارزشمندتر تلقی می شود تا کسانی که در واقع بر حسب مد روز طرفدار کسی می شوند! اصولا مورد توجه بودن از هر دو طرف شدت دارد؛ هم از طرف کسانی که منتقد آدم هستند و هم آنهایی که لطف دارند و طرفدارت هستند. در تئاتر تماشاگر حاضر است بهای سنگین تری بپردازد تا در اندیشه هنرمندش شریک باشد وگرنه کسی برای وقت گذرانی به تئاتر نمی رود! جالب اینکه اغلب کسانی که تئاتر را انتخاب می کنند، با فضای نمایش و ادبیات نمایشی آشنا هستند و کارها را تحلیل کارشناسانه می کنند.
هنوز هم آن احساس ناب روز اول روی صحنه رفتن برایت تکرار می شود یا دیگر بعد از این سال ها همه چیز برایت عادی شده؟
نه اصلا. اولین بار سال 74 بود که در جشنواره دانشجویی جلوی جماعتی روی صحنه رفتم و باید دیالوگ می گفتم. هنوز فیلم آن روزها را دارم و هر بار آن را می بینم، حالم از خودم بهم می خورد! (خنده) بازی و نوع حرکاتم پر از خامی است. خوشبختانه امروز یک مقدار تجربه و پختگی ای که در این مسیر کسب کرده ایم به ما کمک می کند مفاهیم کاری خودمان را بهتر درک کنیم. یکی دیگر از اشتراکاتی که بنده حقیر و احمد ساعتچیان داریم این است که هر دویمان شاگرد مکتب «استاد حمید سمندریان» فقید هستیم. البته احمد به طور مستمرتر و در چند کار مختلف همراه استاد بودند، من هم از شاگردان کلاس ایشان بودم. به هر حال بهره های استاد مانند دو شعاع نوری بوده که به یک شکل به من و احمد رسیده است. آن روزها شاید وقتی استاد می گفت «دیوار چهارم» منظورش را متوجه نمی شدم اما امروز خیلی خوب می فهمم یعنی وقتی جلوی 200 تماشاگر باید روی صحنه بروم، نباید احساس کنم جلوی 200 نفر دارم بازی می کنم. آنقدر شخصیت ها و موقعیت را باور می کنم که به خیلی چیزها توجهی نمی کنم. مسلما الان تجربه ام باعث شده بیشتر از کارم لذت ببرم، اما انسان هیچ گاه از اضطراب و استرس تهی نمی شود. و این زیباست. (خنده)
این دلیل علاقه مندی بازیگران «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی به حضور در تئاتر بعد از رسیدن به اسکار چیست؟ مثلا پیمان معادی بعد از اسکار ناگهان به تئاتر رفت و شما هم همین طور. می شود اینگونه استنباط کرد که تصور شما این است که در سینما به بالاترین درجه و رتبه رسیدید و دیگر وقتش است دوباره به دل مردم برگردید؟
نه، موضوع چیز دیگریست. ببین مثلا شما وقتی با یک مدرک پی اچ دی یا هر مدرک دیگری از دانشگاه فارغ التحصیل می شوی، باید شاهد اندیشه ات هم باشیم. بالاخره اگر معماری می خوانی، باید بیایی ساختمانی در شهرت طراحی کنی و به یادگار بگذاری که فردا بگویند این نتیجه تفکرات و هنر مهندس فلانی است. سینما در کنار هنرش، دنیای تبلیغات و بیزینس هاست و بسیار شلوغ است. خدا را شکر فعلا در سینما آن اتفاقاتی که باید برای من می افتاد، افتاده است. مثل کوهنوردی که قله های مختلفی را فتح می کند، این اتفاق هم برای من افتاده است. چیزی که در مورد سینما و اندیشه خیلی از فیلمسازان، بازیگران یا علاقه مندان به بازیگری درک شده است، سطحی نگری و حباب گونه دیدن حضور در سینماست که افراد را در رسیدن به شرایط مطلوب اجتماعی، شهرت، پول و مورد توجه بودن ترغیب می کند! اینقدر این مسائل سطحی بزرگ شده اند و خودشان را اصل در سینما کرده اند که کمتر کسی یادش است که همین سینما، یکی از فرزندان ادبیات نمایشی است؛ حال می تواند فرزند خلفی باشد یا حتی ناخلف! امروز اگر سینما به بنده شهرتی اعطا می کند، من دلم می خواهد از آن در جهت اشاعه ادبیات نمایشی استفاده کنم؛ به دلیل اینکه اهمیت این موضوع را بیشتر در جامعه ذکر کنم و علاقه مندان به حضور در عرصه سینما متوجه شوند که صرفا شهرت ظاهری نمی تواند هویت یک بازیگر را تشکیل دهد! حتی حضور بازیگر سینمایی در تئاتر هم با سوءتفاهم اتفاق می افتد! مانند همان اتفاقی که در سینما می افتد. شما قلمبه قلمبه تبلیغات می شنوی اما زمانی که وارد فیلم می شوی می بینی آن چیزی نیست که بتواند اغنایت کند! بارها این اتفاق برای خودم افتاده است که فیلمی دیده ام که حرف های بزرگ و مهمی درباره اش شنیده بودم، اما وقتی به تماشایش نشسته ام، دیده ام حرفی برای گفتن ندارد و چنگی به دل نمی زند! در تئاتر هم همین طور؛ اتفاق افتاد که رفتند چند بازیگر چهره آوردند اما آن استفاده لازم از آن ها نشد و هویت شان به عنوان یک بازیگر ثابت نشد. در نمایش «کرگدن» «فرهاد آییش» هنرمندانه توانست از «مهدی هاشمی» و ما که در کنار او قرار داشتیم بهره لازم را ببرد و حتی ایده هایی که داشتیم را با گشاده رویی می پذیرفت و همان روحیات باعث شد نقش پیرمرد 60 ساله ای را بازی کنم که اصلا «شهاب حسینی» برود کنار و همه باور کنند یک کاراکتر تئاتری در حال بازی کردن روی صحنه تئاتر است. اگر ادبیات نمایشی و به طور کلی تحقیق و مطالعه در جامعه مان رونق نگیرد، مشکل اساسی و فرهنگی و هنری ما حل نخواهد شد. ما نیاز به شناخت و سواد بیشتری در عرصه ای که کار می کنیم داریم؛ این یک قانون است.
پس چرا عده ای می گویند دیگر نیازی به کسب سواد نداریم و به سقف رسیده ایم؟
آخر سقفی وجود ندارد!
انصافا شهاب حسینی با وجودی که این همه آدم در کشور می شناسندش و تجربه های خوبی به واسطه سال ها حضور در عرصه هنر به دست آورده همچنان به دنبال کسب دانش است؟
اصلا تمام نمی شود؛ تا لحظه آخرین دم و بازدم این اتفاق ادامه دارد. هیچ کس نمی تواند ادعا کند دیگر نیازی به کسب شناخت و علم ندارد! عارف ترین کسی که این ادعا را کرده گفته «تا بدانجا برسید دانشم، همی دانم که نادانم!» همه ما در برابر عظمت آفرینش همواره نادانیم و نمی توانیم این عظمت را کشف کنیم، هر چند فروید در نمایشنامه ما می گوید «اگر 300 هزار سال دیگر هم روی زمین زندگی کنیم، باز ستاره های آسمان دست نیافتنی اند!» هیچ چیز در این جهان انتها ندارد. هنر انتها ندارد، بلکه ساحلی است که وقتی از آن دور می شوی، در واقع به دل اقیانوس می زنی، ساحلی نیست و تا چشم کار می کند افق بی انتهاست. اگر شناگر خوب، کاپیتان و ناخدای باتجربه نباشد که غرق می شوی یا به صخره برخورد می کنی! هر چقدر هم جلوتر، بدتر. هر چقدر هم بالاتر، سقوط مهلک تر! بنابراین من به تئاتر می آیم که به دانشم اضافه کنم، خودم را به روز کنم و توانایی های خودم را بسنجم. می آیم اینجا تا به تماشاگرم بگویم نیایید اینجا که «شهاب حسینی» را ببینید؛ اصلا «شهاب حسینی» که دیدن ندارد، بیا اینجا که ببینی من مجری چه تفکری هستم. به قول استاد سمندریان که می گفتند هنگام اجرای نمایش، تماشاگر 10 دقیقه اول خودت را می بیند، 10 دقیقه دوم نقشت را می بیند و از 10 دقیقه سوم به بعد باید خودشان را در نقشت ببینند؛ یعنی دیگر نه تو را ببینند و نقشت را. یعنی همذات پنداری اتفاق بیفتد و نقش کامل در ذهن مخاطب حک شود. اگر این اتفاق بیفتد تاثیرگذار بوده ای.
شاید به همین دلیل است که «شهاب حسینی» تصمیم گرفته اولین تجربه کارگردانی اش را از تئاتر شروع کند. اصولا عادت دارید مرحله های کاریتان را پله پله طی کنید؟
بله، چون هیچ هیچ گاه دنبال «عنوان» نبوده ام، چون «عنوان ها» اصلا مهم نیستند. الان در این نمایش یک همکاری، تعامل و مشارکت فکری اتفاق افتاده؛ «احمد ساعتچیان» از صحنه تئاتر دنیایی از تجربه با خود آورده و صادقانه خالی کرده، من دنیایی از تجربه را به واسطه سال ها حضور در سینما و دیدن بالا و پایین های زیاد با خودم همراه کرده ام و سایر بچه ها هم با دنیایی از عشق و علاقه به این کار پیوسته اند و داریم کار را پیش می بریم. اسم این کار عشق و همکاری است؛ ما داریم کنار یکدیگر به معنای واقعی «زندگی» می کنیم و حاصل زندگیمان را به تماشاگر نشان می دهیم و او هم چون صمیمیت و صداقت در کارمان می بیند، آن را می پسندد و باور می کند. اینجا میان بازیگران دیگر خبری از پشت پا انداختن و ضد قوانین فیر پلی عمل کردن نیست؛ اتفاقی که در سینمایمان به وفور می افتد و اصطلاحی مانند «دوربین دزدی» به شدت رواج دارد! در تئاتر اگر بخواهی هم نمی توانی از این کارها کنی، چون همه چیز زنده و پیش روی مخاطب اتفاق می افتد.
در چند سال گذشته ثابت شده و دیدیم بازیگرانی در سینما مورد تشویق و تمجید قرار گرفته اند که یا تئاتری بوده اند یا پیشینه تئاتری دارند. ما هم بارها پای صحبت بزرگان این حرفه نشسته ایم و گفته اند اگر می خواهی در حرفه بازیگری به موفقیت برسی باید صحنه تئاتر را تجربه کنی. سوال اول اینکه این فرمول چقدر صحت دارد و بعد اینکه چرا وقتی بازیگران سینما در تئاتر حضور پیدا می کنند اغلب با برخورد مناسبی روبه رو نمی شوند اما نسبت به حضور تئاتری ها در سینما گارد زیادی وجود ندارد؟
احمد ساعتچیان: درباره گارد گرفتن بازیگران تئاتر به سینمایی ها هیچ نظری ندارم، چون نه اعتقادی به این اتفاق دارم و نه طرز فکر این افراد می فهمم! این جبهه گیری ها و جهت بندی ها شبیه تب می ماند که یک روز می آید و روز دیگر می رود! بنابراین دلیلی ندارد بهشان حتی فکر کنی! اما درباره این که گفتید بازیگر تئاتری تاثیرگذار است را قبول ندارم؛ معتقدم کسی که وارد حرفه بازیگری می شود باید دارای اندیشه باشد، باید بلد باشد شخصیت پردازی کند، باید در ذهنش در مورد خیلی از چیزها یک جهان شمولی ای از تاریخ، روانشناسی و... داشته باشد. متاسفانه احساس می کنم امروز یک مقدار سینما و تلویزیون ما سهل الوصول شده و به نظرم ساده انگارانه به آنها نگاه می شود! اما تئاتر جای ساده انگاری نیست و ذاتش همواره با اندیشه روبه رو بوده است، بنابراین غیر از آن راهی برای موفقیت وجود نخواهد داشت. شمای بازیگر باید صاحب اندیشه باشی تا بعد از آن صاحب فرهنگ شوی و این فرن هنگ است که خیلی چیزها را با خود به همراه می آورد. زمانی که یک بازیگر در صحنه این فرهنگ و آیین را با خود به سینما می برد، بی شک سینما و اهالی اش را تحت تاثیر قرار خواهد داد و خودش هم تاثیرگذار خواهد بود. اما اگر به این حرفه سطحی نگاه کنی و تا قبل از گفتن «3، 2، 1» گوشی تلفن همراهت دم گوشت باشد معلوم است موفق نمی شوی! در تئاتر جای این حرف ها نیست و باید تمرین کنی تا روی صحنه از پس نقشت بربیایی. همین الان اگر خود من که هر شب 2 ساعت و 10 دقیقه روی صحنه اجرا دارم روزی 5 دقیقه با خودم خلوت نکنم نمی توانم بازی کنم یا حداقل اینکه صبح که از خواب بیدار می شوم و می دانم ساعت 8 شب قرار است روی صحنه بروم باید از صبح روی نوع اجرایم تمرکز کنم تا روی صحنه خوب عمل کنم و آن تماشاگری که برای دیدن اجرایمان بلیت خریده از کرده خود پشیمان نشود! اینطوری نیست که پیش خودم بگویم خب، اول به همه کارهایم برسم، شب هم می روم آنجا گریم می کنم و بازی ام را انجام می دهم! اتفاقا بازیگر تئاتر کارش از بعد از پایان اجرای هر شبش شروع می شود که باید پیش خودش فکر کند آن شب چگونه بوده است.
شهاب حسینی: احمد به نظرم نمونه بارزش را در سینما دیدیم؛ منظورم «اصغر فرهادی» است که مطمئنا موفقیت کارهایش به خصوص «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» را مدیون و مرهون تربیت و اندیشه تئاتری اش است. او برخلاف خیلی از کارگردان های سینما برای بازیگرانش پیش تولید بازیگری می رود؛ یعنی بازیگرانش را از یک ماه قبل از شروع فیلمبرداری مانند یک تئاتر دور هم جمع می کند، آنها دورخوانی می کنند، اتود می زنند، تمرین بدن و بیان می کنند، اشکالات رفع و ناخالصی ها گرفته می شود و نتیجه اش همانی می شود که همه دیدیم. اگر الان بعد از اجرای نمایش مان لبخند روی لب تماشاگر می نشیند و برق شادی در چشمانش موج می زند به خاطر این است که از اردیبهشت ماه تقریبا یک روز درمیان متن را دورخوانی کردیم، میزانسن ها را مرور کردیم و با آن زندگی کردیم. مطمئنا اگر این پیش زمینه ها نبود که امروز رضایتی برای تماشاگر به وجود نمی آمد. «اصغر فرهادی» هم همین کار را می کند؛ می آید برای ذهنیت، اندیشه و توانایی بازیگرانش پیش زمینه درست می کند. «صابر ابر» و «ترانه علیدوستی» در «درباره الی» هیچ سکانس بازی مشترکی با یکدیگر ندارند، اما قبل از شروع کار می آیند 40-30 تا اتود با هم می زنند تا سبقه ارتباط شان با یکدیگر دربیاید. می گوید «مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.»
آقا همه 365 روز سال شما به کار می گذرد؟
نه الزاما، ولی در واقع چیزی به نام فراغت ندارم؛ چون یا سر کار هستم یا مشغول فکر کردن به کاری که قرار است انجام دهم. بالاخره هستیم برای اینکه همین کار را انجام دهیم. در عین حضور در کنار خانواده، تربیت صحیح بچه ها و...، اساس حضورمان این است که ببینیم چه کاری از دست مان برمی آید. حالا که خدا برایمان اینگونه ساخته و داریم در حوزه فرهنگ و هنر و اندیشه فعالیت می کنیم، چه بهتر سهم حضورمان را به درستی ادا کنیم. معمولا زمانم به کار می گذرد، اگر هم سر کاری نباشم یا فیلم می بینم یا کتاب و نمایشنامه می خوانم. اگر این کارها را انجام ندهم که نمی توانم آنطور که باید کار کنم، در واقع فیلم دیدن و کتاب خواندن به نوعی ابزار کار ما به حساب می آیند. به غیر از اوقاتی که درگیر خانواده ام یا شب ها که می خوابم، تقریبا 190-180 روز از سال سرکار هستم. (خنده)
پس آقا پسرهای گل تان کی فرصت می کنند پدرشان را ببینند؟
بالاخره همه کارهایی که انجام می دهم برای آینده همین هاست؛ همیشه می گویم دوست دارم وقتی بزرگ شوید، پدر قابل استنادی داشته باشید. الان که سن شان کمتر است شاید زیاد متوجه نشوند و همه این زحمت ها باعث شود راه صحیح را پیدا و طی کنند. به هر صورت آدم ها باید سهم بودنشان را ادا کنند، چاره ای نیست. مطمئنا از بودن ها منظوری وجود دارد وگرنه مگر این جهان بدون حضور ما چه ایرادی داشت یا کجای کارش می لنگید؟ آیا آمده ایم که فقط بخوریم و بخوابیم و از خودمان پسماند به جای بگذاریم؟ اگر اینگونه باشد که جهان بدون ما مشکلاتش خیلی کمتر است. بنابراین آمده ایم تغییر مثبتی در جهان ایجاد کنیم و عرصه اندیشه را در راستای حرکت بشری توسعه دهیم و به سهم خودمان به این بنای زیبای بشری بخشی اضافه کنیم. هر چقدر این اتفاق جهان شمولانه تر باشد، بهتر. مثلا الان خانم «آنجلینا جولی» دیگر یک بازیگر صرف نیست، بلکه او به عنوان چهره ای سرشناس به سرزمین سوریه می رود تا به بچه های آسیب دیده اش روحیه دهد. این آدم ها جزو موزه جهانی اند و فراتر از یک بازیگر به حساب می آیند و به واسطه اندیشمندی شان تاثیر مثبتی روی جهان می گذارند.
همین چند وقت پیش شهاب حسینی به عنوان بهترین بازیگر تلویزیون در برنامه «سین مثل سریال» انتخاب شد. در فیلمی بازی کرد که موفق شد اسکار بگیرد، الان هم تئاتری بازی می کند که با استقبال زیاد مخاطب روبه رو شده است. راز این موفقیت های سریالی و مداوم چیست؟
در آزمایشگاه زندگی همه اینها را نتیجه مثبت عشق و صداقت به کارم می دانم. هر گاه برای صادقانه، با عشق و البته همراه با تفکر و تلاش کار کرده ایم، مخاطب بهش جواب داده و آن فکر، تلاش و اندیشه را دیده و مورد تشویق قرار داده است؛ همین اتفاقات انگیزه انجام کارهای بعدی را در من به وجود آورد. در واقع هر گاه عیار عشق و صداقتم نسبت به کاری که انجام داده ام بالاتر بوده، مخاطب استقبال مطلوب تری به عمل آورده است.
منبع: حمید فراهانی راد _ همشهری 6 و 7
قبل از اجرا، یکی دو ساعت در کنار گروهشان بودیم. همگی دور یک میز نشستیم، چای خوردیم و از تئاتر حرف زدیم. حرفمان از تئاتر شروع شد، با تئاتر ادامه پیدا کرد و به تئاتر ختم شد. به احترام شهاب حسینی و اولین تجربه کارگردانی تئاترش، این گپ را بخوانید.
چه شد که این گروه دور هم جمع شدید و قرار شد یکی از متن های امانوئل اشمیت را کار کنید؟ آن هم به کارگردانی شما آقای حسینی که بار اول است به صورت رسمی و حرفه ای، کارگردانی تئاتر را تجربه می کنید.
تجربه کمی هم در ایران در مورد اجرای نمایش های روانکاوانه داریم.
از دکور و لباس و فضای آنچنانی خبری نیست و در اصل، به چیزی که اهمیت داده شده، حس درونی و باورپذیری کاراکترهاست اما تئاترهای دکتر علی رفیعی اصلا چنین روحی ندارد و از بعد زیبایی شناختی دیگری در آثارش استفاده می کند. جنس بازی و علاقه من و شهاب، به کارهای استاد سمندریان بیش از بقیه نزدیک است.- شهاب حسینی: در هر برهه ای، دغدغه ای گریبانت را می گیرد. ما همیشه بر اساس نیازهای درونی مان سراغ اتفاقات و تصمیمات جدید می رویم. خیلی وقت ها طبیعت سر راه ما چیزی را می گذارد که دقیقا همان چیزی است که مورد نیازمان است.
من فکر می کنم در حال حاضر و با توجه به شرایط کنونی جامعه ما. زمان اجرای این نمایش بوده است. ممکن است در برهه ای دیگر، زمان اجرای مثلا نمایشنامه «خرده جنایت های زن و شوهری» اشمیت باشد. اما این نمایشنامه آدم ها را با خود درونی شان روبرو می کند و همین در فضای کنونی جامعه ما که آدم ها از خود خودشان فاصله گرفته اند، خیلی مناسب است.
ریشه این همه دروغ و درگیری و جنگ و کشتار چیست؟ در نمایش «ملاقات» به همه این مسائل اشاره می شود. شاید برای همین است که چنین نمایشنامه ای با توجه به جامعه کنونی و حتی با نگاهی اجمالی به دنیای امروز، برای اجرا ضرورت پیدا می کند. به نظرم نیاز خود ما و نیاز فضایی که در آن زندگی می کنیم، ما را به سمت «ملاقات» سوق داد.
من البته علاقه زیادی به نمایشنامه «مهمانسرای دو دنیا» همین نویسنده یعنی اشمیت هم دارم. متن های ساده و روانی دارد و در عین حال آنچه باید بگوید، به بهترین نحو می گوید. ما وقتی این نمایشنامه را خواندیم، به وجد آمدیم و تصمیم گرفتیم با اجرای آن، این وجد و لذت را با بقیه هم شریک شویم.
کاراکترهای هر کدامتان در این نمایش چه خصوصیات و ویژگی هایی دارد؟
- احمد ساعتچیان: بخشی از این نمایشنامه بر اساس واقعیت است. این بخش به زمان جنگ جهانی دوم برمی گردد. دوره ای که آلمان ها، وین را می گیرند و شروع به سوزاندن و از بین بردن آثاری می کنند که به زعم خودشان ضدنازی است. در این میان سری هم به خانه فروید می زنند تا در میان کتاب ها و آثارش، نشانه های ضدنازی پیدا کنند.
در همین تحقیق و تفحص دختر فروید دستگیر می شود. قصه این نمایشنامه در همان شبی اتفاق می افتد که دختر فروید را دستگیر می کنند. من در این نمایشنامه در نقش دکتر فروید بازی می کنم. به هر حال وقتی می خواهی شخصیتی مثل فروید را که اینقدر معروف است، بازی کنی، می مانی که بهتر است به چه شکلی او را بازی کنی؛ عینا شبیه خود واقعی او یا به شکلی دیگر؟ ما در این نمایش به شکلی دراماتیک به این شخصیت نگاه کردیم.
- فرانک حیدری: من در نقش آنا، در این نمایش بازی می کنم. آنا دختر آخر فروید است و به پدرش خیلی نزدیک است. شخصیت آنا یک شخصیت لجوج و عصبی است. به نوعی سمبل آزادی و رهایی است و دائما دارد به پدرش اصرار می کند که از دست نازی ها رهایی پیدا کنند و از وین بروند. در اصل آنا، نماد رها شدن و بی پروایی و پاره کردن قید و بندهاست.
- شهاب حسینی: صحبت کردن درباره کاراکتری که من بازی می کنم، خیلی آسان نیست. چیزی که خود اشمیت در نظر داشته این است که ما به قضاوت قطعی درباره این کاراکتر نرسیم. بهترین چیزی که می توان درباره او گفت این است که این غریبه روی صحنه، تجسم عینیت یافته بخشی از وجود فروید است که همیشه تمایل به ایمان آوردن داشته.
فروید همیشه در طول زندگی خواسته جلوی حس ایمان به خدا را درون خودش بگیرد و احساس می کرده که ایمان به خدا، ممکن است فریبی بیش نباشد و نباید به آن تن داد. شبی که قصه این نمایش در آن می گذرد، شب بسیار ناامیدکننده ای برای فروید است. همان شبی که با گذشته خود و تمام خط مشی اش دچار چالش می شود.
در کتاب آخر او، «موسی و یکتاپرستی» هم سایه چنین تردیدی را می بینیم. اشمیت هم بر اساس آن کتاب این نمایشنامه را نوشته است. می توان درباره این کاراکتر گفت که این شخصیت بسیار فرازمینی و متافیزیکی است و در اصل بخشی از تفکرات فروید به صورت عینیت یافته است.
- مهدی بجستانی: شخصیتی که من بازی می کنم، یک افسر نازی (گشتاپو) است که به خانه فروید می آید و همه چیز را به هم می ریزد. او به همراه همکارانش به دنبال مدارکی هستند تا به هدفشان برسند.
شباهتی بین افسرهای نازی که در فیلم ها دیده ایم با این افسر نمایش شما وجود دارد؟
- مهدی بجستانی: بله، حتما دارد. شخصیت های نازی همه خشن و مستبد هستند و می خواهند حرف، حرف خودشان باشد. حالی شان نیست که دارند چه کار می کنند.
حالا تازه چند روز از اجرای این تئاتر گذشته. پیش بینی تان از برخورد مردم با این نمایش چیست؟
- شهاب حسینی: آرزوی ما این است همان حسی که خود ما بعد از خواندن این نمایشنامه پیدا کردیم، تماشاچی هم پیدا کند. حس ما یک حس امیدواری بود. به نظرم مرز سقوط یک انسان، ناامیدی است. وقتی از این مرز رد می شوی، نیروی بالفعلی برای انجام هر نوع ناهنجاری داری.
خود خداوند هم همیشه وعده امیدواری را به انسان ها داده است. حتما شنیده اید که می گوید «صدبار اگر توبه شکستی بازآ» یا آیه «بسم الله الرحمن الرحیم» که برای خداوند صفت «بخشنده» و «مهربان» را قائل شده است. خود خداوند هم بزرگترین گناه را ناامیدی از درگاهش می داند. من وقتی نمایشنامه را خواندم احساس کردم که آن شب به واسطه اتفاقاتی که برای فروید رخ داده (اینکه حرمتش شکسته شده و همه چیزش در حال از دست رفتن است) به ناامیدی رسیده.
دیگر او پروفسور فروید نیست. یک انسان ناامید است. بنابراین در طول این سال هایی که این کتاب ها را نوشته هیچ وقت با این وضوح با خودش روبرو نشده است. آنجا محل تلاقی خود واقعی و خود خداجویش است. امیدوارم تماشاچی هم به چنین چالشی برسد و حس امیدواری بگیرد.
- احمد ساعتچیان: چیزی که بخواهم درباره این نمایش پیش بینی کنم این است که وقتی نمایش تمام شود بیشتر درباره اش فکر کنند. فکر می کنم طیف های مختلفی را از هر نظر به خودش جذب می کند.
گروه خیلی آرامی هستید، احتمال اینکه کنار هم بمانید و نمایش های دیگری را روی صحنه ببرید چقدر است؟
- شهاب حسینی: آرامش مان را بگذارید روی حساب تجربه هایمان. پشت صحنه نمایش قلب تپنده نمایش است. گروه ما بیشتر از 15 نفر نیستیم. هدف همین است. بگذارید کمی درد دل کنم. من در رسانه ای گفتم مقداری خسته ام و نیاز به استراحت دارم. تیتر زدند: «خداحافظی شهاب حسینی با سینما».
روی این موضوع اینقدر مانور دادند که به خودم گفتم اگر می دانستم اینها اینقدر دوست دارند من بروم همان 10 سال پیش می رفتم (بلند می خندد). دیگر نیاز به این همه سوال ندارد. در همان دوره خستگی ام. ماجرا را ریشه یابی کردم، دیدم این استراحت نمی تواند منفک از شغلم باشد. گشتم و فهمیدم ارتباطم با ریشه ام قطع شده. من با تئاتر دانشجویی کارم را شروع کرده ام. من همان زمان دو سال در سالن آینه تالار مولوی از ساعت 6 صبح تا 6 عصر تمرین کردم. 2 سال هر روز وآن هم فقط برای 4 اجرای دانشجویی.
چه چیزی آن سال ها ما را دور هم جمع می کرد و باعث می شد که با همه اخبار بد و غم هایمان کنار بیاییم و به عشق تئاتر کار کنیم. ما با این عشق و علاقه آمده ایم و حالا جهان صنعت زده سینما دارد ما را از عاطفه خالی می کند و فقط به ما متریال فروش و اعتباربخشی به فیلم می دهد. این با ماهیت ما جور نیست. من تا عاشق نشوم نمی توانم کار کنم.
روح من، یک بچه است. بچه را اگر مشتاق نکنی نمی تواند بازی کند. من اگر این کاره بودم که می زدم در کار تجارت و با قیمت بورس بالا و پایین می رفتم و حالم بد و خوب می شد یا با قیمت دلار و سکه حالم دگرگون می شد اما ما بازیگران اینطور نیستیم. ما اصلا از قیمت دلار و سکه خبر نداریم. همین فکرها باعث شد که به ریشه ام برگردم.
حالا از زمانی که دارم دوباره تئاتر کار می کنم، به اذعان همه اطرافیان و دوستانم حالم خیلی بهتر است. باید عاشق می شدم که شدم. به جایی رسیده بودم که واقعا حالم بد بود. عین ماهی شده بودم که داشتم کنار آب جان می دادم و یکی من را در لحظه های آخر انداخت در آب و حالا دوباره نفس گرفته ام. امیدوارم بتوانم این راه را ادامه دهم.
نمایش شما دوتا کارگردان دارد. یکی احمد ساعتچیان و دیگری شهاب حسینی. کارگردانی در کنار همدیگر سخت نیست؟ این تجربه چطور بود؟
- شهاب حسینی: ما احساس سختی نکردیم. البته باید بگویم که قطعا احمد ساعتچیان درباره من صبوری به خرج داد. به عنوان کارگردان یا بازیگر و ... مهم نیست. هنر با گروه معنا پیدا می کند. ما به کاری که قرار است خلق شود فکر می کنیم و به این توجه نمی کنیم که عنوان هر کداممان چیست.
- احمد ساعتچیان: تجربه است دیگر! بعضی وقت ها کاری انجام می شود و تازه مدتی بعد از آن می شود که به یک تئوری از آن رسید. اینکه چه شد که اینطوری شد؟ ایرادها و نقطه قوتمان کجا بود؟ و ... چیزهایی است که حالا نباید درباره شان حرف زد.
- شهاب حسینی: دقیقا. به آن اتفاقی که قرار است بیفتد، ایمان داریم. هر کداممان با تجربه هایمان جلو می رویم. احمد ساعتچیان با همه تجربیاتش در تئاتر و کوله باری از لحظاتی که ارتباط تنگاتنگ با تماشاگر داشته، آمده است. فرانک حیدری با پیش زمینه قابل اعتنایی در عکاسی، کارگردانی و بازیگری تئاتر و تصویر آمده. مهدی بجستانی با سابقه ای همپای احمد ساعتچیان آمده. ما همه چیزمان را وسط گذاشته ایم تا موفق شویم.
به نظر می رسد در تئاتر شما خبری از دکورهای سنگین و سلف سرویس در پشت صحنه وگروه ارکستر و هزینه های هنگفت نیست. جریانی که اتفاقا خیلی هم این روزها در تئاتر مد شده است. عمدی در این زمینه داشتید؟
- احمد ساعتچیان: چیزی که گفتید خستگی من را درآورد (می خندد)، چون من و شهاب خیلی در این مورد دغدغه داشتیم. من اکثرا این نمایش ها را می بینم. وقتی در سالن هستی به راحتی می فهمی که چقدر سرمایه و زحمت خرج این کار شده است اما به محض اینکه از سالن بیرون می آیی، همه چیز را فراموش می کنی و هیچ چیزی درگیرت نمی کند.
- شهاب حسینی: جانا سخن از زبان ما می گویی (می خندد). این نمونه تئاترها که امروزه خیلی مد شده است، اغلب به تئاترهای تکنیکال نقب می زند اما تئاتر تکنیکال باید در بستر عظیم محتوا باشد که الان می بینیم اینطور نیست. یعنی در این تئاترهای مد شده امروزی، فقط به تکنیک و ابزار و امکانات فکر می کنند و از محتوا خبری نیست.
- احمد ساعتچیان: البته کارهای خوبی هم در سالن های کوچک با پرسوناژ کم اجرا می شود ولی ماجرا این است که این روزها چیزهایی به شکل تب در تئاتر فراگیر می شود. آن هم به واسطه اجرای یک نمایش در آن فرم است. بعد از آن همه از آن تب پیروی می کنند. مثلا اگر کسی کار آوانگارد انجام می دهد، انگار کپی برداری است. یعنی تئوری و پروسه تاریخی اش را نمی دانند و تنها چون مد شده سراغش می روند. من خودم هم از این دست کارها زیاد انجام داده ام اما حالا می دانم که باید پشت هر سبک و فرمی، آموزش وجود داشته باشد.
متاسفانه این اتفاق در تئاتر امروز ما نمی افتد. اگر خیلی راحت بخواهم بگویم این است که طرف شب یک کتاب می خواند و صبح می خواهد آن را تبدیل به نمایش کند. نمی داند ابزارش هم چیست و فقط خرج کردن را یاد گرفته است. من چنین چیزی را دیده ام که می گویم. اینها معضلات تئاتر ماست. اینجا می گویند که ما می خواهیم مکبث را اجرا کنیم. خب تا اینجا اشکالی ندارد. آنجایی اشکال پیدا می کند که می گویند می خواهیم «مکبث» را از سقف وسط صحنه پرتاب کنیم!
- شهاب حسینی: مکبث به سبک اسپایدرمن! (می خندد)
شهاب حسینی: حالم خیلی خوب است
حضور شهاب حسینی در این تئاتر چقدر به دیده شدن آن کمک می کند؟
- احمد ساعتچیان: البته درباره شهاب، این روزها چیزی می گویند که واقعا خنده دار است. می گویند او از سر بیکاری به تئاتر برگشته و اینکه این روزها در سینما پول و کار نیست!
- شهاب حسینی: (می خندد) در تله فیلم ها هم کسی دنبالم نیامد، برای اجرا هم کسی سراغم را نگرفت، فقط ماند تئاتر. دیگر گفتم از سر مجبوری بیایم تئاتر! چون تئاتر نوانخانه است خب!
- احمد ساعتچیان: بعضی ها دارند سطح تئاتر را با این حرف ها پایین می آورند. در این 3 ماه یک ماه شهاب شب کار بود 2 شب می رفت تا 8 صبح که لواسان می رسید. این بنده خدا یک ماه را اینطور زندگی کرد. ببینید چه شور و انگیزه قوی او را به تئاتر برگردانده. چیزی درونش وجود دارد که این کار را می کند. چیزی به اسم اشتیاق و عشق به تئاتر.
- شهاب حسینی: باورتان نمی شود که برای حضور دوباره من روی صحنه، تیتر زده بودند: «فرار بازیگران از سینما به تئاتر!»
- احمد ساعتچیان: البته شهاب جان، بعضی اوقات خود تئاتری ها مقصر هستند. چون تا هنرپیشه سینمایی به تئاتر می آید، همه می گویند نگاه کن از سر شکم سیری آمده تئاتر. یعنی این قدر تئاتر الکی است که هر کسی کار کند و بیاید روی صحنه؟! من با حرفه ای ترین آدم ها هم کار کرده ام. کسانی که خیلی اعتماد به نفس داشته اند اما می بینی در تمام 40 شب اجرا هنگام رفتن روی صحنه، استرس دارند. چرا؟ چون یک گاف کوچک ممکن است تا آخر باعث سوتی شود.
- شهاب حسینی: در پایان این را به خواننده های شما بگویم که تئاتر، فضای بسیار مقدسی است و فضایی بسیار مهجور. بنابراین استقبال از هر تئاتری اساسا خیلی خوب است و باعث می شود این هنر جای واقعی اش را پیدا کند. من این تجربه های جدید را هم به فال نیک می گیرم. چون تا همین اندازه هم کنجکاوی ایجاد می کند که مردم بیایند و ببینند روی صحنه چه می گذرد. ضمن اینکه از دوستان می خواهم انتظار نداشته باشند که دعوت بشوند. مهمانی که نیست. بلکه باید آن را حمایت کنند. وقتی هر گروه نمایشی با استقبال روبرو شود باعث می شود انگیزه آن گروه برای کار بعدی بالا برود. ما در این تئاتر تلاش کرده ایم به وقت عزیز مردم احترام بگذاریم. این را هم بگویم که شهاب حسینی در این نمایش نیست که فقط همه بگویند که برویم شهاب حسینی را ببینیم.
وگرنه من با گوریلی در باغ وحش تفاوتی پیدا نمی کردم. (می خندد) شهاب حسینی افتخار می کند که صحنه تئاتر هنوز خانه اصلی اش است و به آن پناه آورده و میعادی دوباره با این دنیا دارد: «دنیای تئاتر هیچ چیزی از من وام نمی گیرد و این من هستم که وامدار تئاترم. این تئاتر، سعادت دوباره من است. این تئاتر، زنده ام کرده. حالم خوب است. حالم خیلی خوب است.»
نام احمد ساعتچیان و شهاب حسینی را نخستین بار در تیتراژ سریال «مدار صفر درجه» در کنار هم دیدیم و بعدتر هم سال 87 در بروشور نمایش «کرگدن» اوزن یونسکو به کارگردانی فرهاد آئیش. این دو هنرمند این بار با همکاری هم تئاتری را با عنوان «ملاقات» روی صحنه آوردهاند.
نمایش «ملاقات» با کارگردانی و بازی شهاب حسینی و احمد ساعتچیان تا پنجم آبان ماه در سالن اصلی فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه میرود، این نمایش به نگارش اریک امانوئل اشمیت یکی از آثار عمیق و تاملبرانگیزی به شمار میرود که هماکنون با بازی شهاب حسینی، احمد ساعتچیان، مهدی بجستانی و فرانک حیدریان هر شب ساعت هشت روی صحنه میرود. در ادامه میتوانید حاصل گفتوگوی ما با گروه اجرایی این نمایش را مطالعه کنید.
قبل از همه فکر میکنید مخاطب برای دیدن «شهاب حسینی» به سالن اصلی فرهنگسرای نیاوران خواهد آمد یا برای تماشای یک اثر فاخر نمایشی؟
شاید بیشتر از اینکه مهم باشد که تماشاگر با چه هدفی پا به سالن میگذارد، این موضوع مهم باشد که وقتی از سالن بیرون میرود ما چه قدر به هدفمان رسیدهایم و توانستهایم او را به فکر وادار کنیم. خدا همه رفتگان را بیامرزد و به خصوص استاد سمندریان را که واقعا هرچی داریم از ایشان داریم. استاد سمندریان یک جمله بسیار خوب داشت که میگفت شما زمانی موفق خواهید بود که تماشاگر در مرتبه اول که با شما مواجه میشود.
طبیعتا ابتدا شخصیت ظاهری شما را میبیند؛ ولی بعد از گذشت زمانی نقش را ببیند و بعد از گذشت سی دقیقه دیگر نقشی را هم نبیند و خودش را در نقش ببیند.
من ترجیح میدهم از این موقعیت خدادادی و از این بستر مناسب در جهت جذب مخاطب استفاده کنم؛ ولی مخاطبی که از در میرود بیرون و خوشحالیاش صرفا دیدن یک بازیگر سینما نبوده حتی اصلا یادش برود که چه کسی را دیده و بیشتر عمق مطلب ذهنش را مشغول کرده باشد. کاش بتوانیم از این بستر این طور استفاده کنیم.
چه مدت برای روی صحنهآوردن «ملاقات» مشغول بودید؟
من و احمد ساعتچیان مدتها دغدغه پروژه اجرای یک تجربه مشترک تئاتری را با هم در سرمان داشتیم. اوایل امسال تصمیم گرفتیم معطل نکنیم و سرانجام خواستیم این تصمیم را عملی کنیم. از اوایل اردیبهشت پروسه انتخاب متن آغاز شد و تقریبا سه ماه تمام درگیر تمرینات بودیم.
«ملاقات» اولین تجربه کارگردانی شماست؟ و البته چه چیز باعث شد تا به همراه آقای ساعتچیان تجربه مشترک کارگردانی داشته باشید؟
سال گذشته تجربه ساخت یک تلهپلی 37 دقیقهای باعنوان «قرار ملاقات» نوشته لوئیجی یانوتسی را پشت سر گذاشتم و این بار با احمد ساعتچیان این کار را با تبادل اندیشه و همکاری مشترک به روی صحنه آوردیم. شاید چون همگرایی سلیقهای و ذهنی در فعالیتهای هنریمان داریم و به نوعی حرف یکدیگر را میفهمیم.
آقای حسینی این روزها چه چیز شما را به سمت تئاتر کشانده؟ آیا تئاتر را بر سینما ارجح میدانید؟
بحث ارجحدانستن نیست. بحث بر سر این است که تئاتر برای من بازگشت به ریشهها است. گاهی حس میکنم نیاز به ترمیم دارم و تئاتر این حس را به من میدهد. تئاتر ما را از نو بازسازی میکند. وقتی این اتفاق افتاد مسلما میتوانیم این موج خوب و این احساس را در فضا منتشر کنیم. تئاتر تجربه شریک شدن یک حس خوب با مخاطب است. تئاتر ما را به وادی اندیشه دعوت میکند. صادقانه بگویم خود من در این چند ماه برای بازگشت به صحنه تئاتر چند پیشنهاد مناسب از سینما را رد کردم که از نظر مالی منافع زیادی داشت؛ اما چیزی که الان نیاز دارم حضور در تئاتر است. احساس میکنم اینجا حال من خوب میشود. اگر از اول سال نود و یک تا الان سه قرار داد میبستم درآمد خیلی زیادی داشتم؛ ولی سینما در برابر آن از من زندگی و لحظاتم را میخواست؛ ولی تئاتر به من زندگی میبخشد تئاتر با اینکه میگوید پول زیادی ندارم بدهم ولی در عوضش به تو زندگی میدهد، برای همین من از وقتی که مشغول این کار هستم برای فرزندم پدر بهتری هستم، خوش اخلاق ترم حساسیتهایم به حداقل رسیده، اینها همان چیزی است که تئاتر به من میدهد و البته خدا به بهانه تئاتر به انسان میدهد؛ ولی سینما نه، انگار سینما همه چیز آدم را میگیرد، حس آدم را میخواهد بگیرد، زندگی آدم را میگیرد، خانواده آدم را میگیرد حتی علاقهها و خیلی چیزهای دیگر درحالی که تئاتر همه چیز میبخشد، تئاتر روحیه میدهد، اندیشه میدهد، جهان بینی میدهد.
در گفتوگوهای قبلی متذکر شده بودید که به دنبال یک سوژه معنوی بودید و بالاخره این نمایشنامه را انتخاب کردید، چرا حتما میخواستید با چنین موضوعی به روی صحنه بروید و چرا بالاخره «ملاقات» را انتخاب کردید؟
اصولا به متون اشمیت علاقه فراوانی دارم و قبلا هم نمایشنامههای «خرده جنایات زناشوهری»، «مهمانسرای دو دنیا»، «نوای اسرارآمیز» و... را خوانده بودم و نسبت به متونش شناخت نسبی داشتم. فکر میکنم اصلیترین بافت در درون هر انسان این است که تکلیف خودش را با خودش روشن کند. همه ادیان آسمانی آمدهاند که بگویند همه وجود و هستی آن چیزی نیست که با حواس پنچ گانه احساس میکنیم. همه حقیقت این نیست؛ اما میتوانیم به بخشی از حقیقت وجود، دست یابیم.
واقعا علت این همه جنگ و خونریزی و این همه ظلم و خبرهایی که خیلی راحت در مورد کشته شدن آدمها در جهان هر روز میشنویم، چیست؟ آیا به غیر از اینکه ما همیشه وجود یک ناظر و یک آفریدگار را فراموش میکنیم و وجودش را پیش خودمان نادیده میگیریم؟ در این شرایط خودمان تصمیم میگیریم و وضعیت جهان این گونه میشود. پس ریشه بسیاری از مشکلات یا همه مشکلات همین موضوع است.
به نظر من زیبایی این نمایشنامه این است که در واقع اتفاقات بین یک شخصیتی و دکتر فروید روی داده و فروید پیشگام اندیشه مادی گرایی و تسلسل تصادفی زنجیره مولکولی است؛ اما شما در کتاب آخرش سایه تردید بر تمام افکار گذشته او را میبینید. احساس میکنید خودش هم به چیزی که گفته شک کرده و شاید اشمیت این حس را گرفته و باعث شده از آن کتاب این نمایشنامه را بنویسد. معجزه فقط این نیست که آسمان شکافته بشود و اتفاق خاصی بیفتد، همین که یک اندیشمند ملحد و منکر خدا از یک جایی به اندیشه و فکر خودش شک میکند و حتی به خدا اعتقاد پیدا میکند و میبیند باورها و تفکراتش نادرست بوده یک معجزه است. حالا فکر کنید همان انسانهایی که به دنبال این شخص بودهاند، میبینند در اندیشهها و تفکراتش دچار تردید شده است. اینجا بازیگر و هنرمند رسالت دارد که این اتفاق را به تصویر بکشد و این چالش را نمایش بدهد. چالشی میان روحانیت و وجود جسمانی انسان. فروید به مادی گرایی اعتقاد دارد؛ اما شخصی میآید و حقایقی را به او میگوید که متحول میشود. امروز نسل جوان به خوراک فکری نیاز دارد که در همین آثار هنری باید جست و جو کند.
آیا نمایشنامه «ملاقات» و گرهخوردنش با «زیگموند فروید» را برای کشف سویههای روانکاوانه انتخاب کردید و خودتان دغدغههایی از این دست داشتید؟
مگر میشود با روح آدمی و هنر در ارتباط بود و دغدغههای روانکاوانه نداشت؟ ما نیز سعی کردیم با این نمایش گامی تازه در نزدیکی آدمی با پیچیدگیهای روانی خودش برداریم.
این روزها موضوع حضور بازیگران سینما و تئاتر در هر دو عرصه، خصوصا ورود برخی از بازیگران سینما به تئاتر و از سویی جذب استعدادهای توانمند تئاتر به سینمای متمول به یکی از دغدغههای جدی منتقدان مبدل شده، فکر میکنید تبادل بازیگر بین دو حوزه تئاتر و سینما چه تاثیراتی بر این دو هنر میگذارد؟
همه باید به دنبال وحدت باشیم. همه ما از یک منبع اصلی آمدیم و باید به وحدت برسیم. بازیگر بازیگر است، تئاتر، نمایش خیابانی تلویزیون، دوبله کارتون اینها همه جزو شاخههای کاری ما است و تفاوتی ندارد. مدیوم مهم نیست. اصل هنر است. برای یک شناگر چه تفاوتی میکند که در چه استخری و با چه ابعادی شنا کند؟ مشکل ما سهل انگاری در کار و روی آوردن به کارهای کمی است. در همه بخشها تفاوتی ندارد. در سینما یا تئاتر نباید به دنبال ساخت کارهای زیاد باشیم، بلکه باید دنبال ساختن کارهای با کیفیت باشیم. مشکل امروز سینما و تئاتر بیتوجهی به محتوا و کیفيت آثار است.
من فکر میکنم بازیگرانی که تئاتری نبودند و از سینما وارد تئاتر شدند باید به هدف و نیت خودشان فکر کنند. بحث این نیست که این کار را بلد هستند یا نیستند، اینکه تئاتری هستند یا نیستند، آغوش تئاتر به روی همه باز است و از همه استقبال میکند تنها یک چیز از شما طلب میکند و آن عشق است. بازیگری که با عشق میآید موفق میشود؛ اما اگر هدف دیگری داشته باشد بیش از هر کس به خودش ضربه میزند؛ به آبرو و اعتبار خودش. از استاد سمندریان عزیز آموختیم که صحنه تئاتر جای خود نمایی نیست، جای تظاهر نیست، تئاتر جایی نیست که بخواهیم بیاییم از مردم پول بگیریم تا فلان بازیگر را از نزدیک تماشا کنند.
ای کاش بازیگری که حتی با شهرت و اسم و رسم به تئاتر میآید با فروتنی و تواضع بیاید و بگوید که آمدهام خودم را بسازم، خودم را تربیت کنم. شرایطی که الان میبینیم شرایط خوبی نیست. اینکه یک نمایش 3 ساعته اجرا میشود و فلان بازیگر صاحبنام فقط 4 دقیقه در نمایش حضور دارد، توهین به مخاطب است.
و در نهایت اینکه هدف شهاب حسینی از حضور روی صحنه چه بوده و غایت کارش را چه چیز میداند؟
امیدوارم خدا به ما این توانایی را بدهد که صداقت را سر لوحه کارمان قرار بدهیم؛ چون کار صادقانه به هر حال اقبال پیدا میکند، امیدوارم بتوانیم خاطرهای را اینجا به وجود بیاوریم که برای سالها از آن به نیکی یاد شود و امیدواریم که این فرآیند را بتوانیم به خصوص در فرهنگسرای نیاوران تداوم ببخشیم و نگذاریم وقفهای در آن ایجاد شود. امیدواریم بتوانیم موثر عمل کنیم.
و بالاخره چرا فرهنگسرای نیاوران را برای اجرای این نمایش انتخاب کردید؟ و چرا در این مدت زمان کم یک ماهه؟
در مورد کم بودن زمان که باید بگویم که اصولا غذاهای خوشمزه، کمش بیشتر میچسبد و به جان مینشیند. دلایل متعددی برای انتخاب این سالن داشتیم. به طور مثال به دلیل اینکه مراکزی که مرکزیت تئاتر را دارند و در واقع به عنوان میعادگاه تئاتر شناخته میشوند، قطعا همیشه حواشی را هم به طور کلی همراه خودشان دارند که روی کار تاثیر میگذارد.
دلیل انتخاب فرهنگسرای نیاوران این بود که من این فرهنگسرا را به خاطر موقعیت جغرافیایی آن دوست داشتم. خدای نکرده ماجراهای طبقاتی و غیره و ذلک و این حرفها نیست، بلکه برخی حواشی و مسائل در مراکز دیگر ایجاد میشود که روی کار تاثیر میگذارد، ما به این کنج دنج فرهنگسرای نیاوران برای پردازش این ایده بیشتر نیاز داریم. این بود که شخصا بنا بر شناختی که از رییس محترم فرهنگسرا داشتم این موضوع را با ایشان مطرح کردم، خیلی استقبال و همراهی شد و ما هم این انگیزه را پیدا کردیم که بیاییم و این اثر را در این مکان اجرا کنیم. من اسم اینجا را میگذارم کنج دنج معنی و اندیشه!
نكته
در ابتدا گپ کوتاهی با احمد ساعتچیان، دیگر کارگردان و بازیگر این کار داشتیم که او در این گفتوگوی کوتاه انگیزهاش را از این همکاری شریککردن مخاطب در لذت مشترک خودش و شهاب حسینی دانست و گفت که برای بازی در نقش «فروید» در این نمایش سعی کرده تا نگاه دقیقتری به نسبت قبل بر شخصیت علمی او داشته باشد و البته در جایجای این گفتوگو هم احمد ساعتچیان و هم شهاب حسینی مدام از تجربههای مشترکشان با استاد سمندریان گفتند و این نکته را هم یادآور شدند که همه جهانبینی هنریشان را وامدار این استاد فقید تئاتر هستند.
در بخش دیگری هم فرانک حیدریان که برای نخستین بار به روی صحنه آمده از سختیهای نقش «آنا فروید» دختر پدر علم روانکاوی گفت و بعد هم مهدی بجستانی که در یکی دو سال اخیر کمتر روی صحنه بوده از پیچیدگیهای نقش افسر گشتاپویی که اجرایش را برعهده دارد سخن گفت.
شهاب حسینی: هیچ وقت به دنبال مفهوم کارگردانی نبوده و نیستم، در واقع این را باید بگویم که برای انجام کاری هر آنچه که میتوانیم را انجام میدهیم. به نظر من کارگردانی یک اثر بستگی به درک درست از آن دارد. اگر ما احساس میکردیم که این نمایش برایمان گنگ است و به یک هدایتکننده از بیرون احتیاج داریم حتما از یک کارگردان حرفهای تئاتر تقاضا میکردیم تا کارگردانی نمایش را به عهده بگیرد و ما فقط بازی میکردیم.
اسفند سال گذشته من یک فیلم 35 دقیقهای براساس یک نمایشنامه با فرمت تله پلی ساختم. این را باید بگویم که ساخت این تله هم باز میگردد به گرایش من به تئاتر و نمایشنامه. ما اسم این را میگذاریم بازگشت به ریشهها. من و احمد مدتها بود احساس میکردیم دچار پژمردگی شدهایم و وقتی آسیبشناسانه به این موضوع نگاه کردیم متوجه شدیم ارتباطمان با ریشهمان قطع شده است. نمایشنامهها چون در امتداد ادبیات هستند، بستر فکری خودشان را دارند که بعضا میتوانند جذاب باشند و مبتنی بر دغدغههای خودمان.
البته این کارگردانی مشترک آزمایش چیز دیگری هم بوده است. احمد ساعتچیان در تئاتر جایگاه بسیار خوبی دارد و در بین همقطارانش همان روشی را پیش گرفته که من در سینما پیش گرفتهام. روش احمد در این سالها در تئاتر برای تماشاچی دلنشین و جذاب بوده و من هم روشی را در سینما پیش گرفتهام که با اقبال روبهرو شده است. ما هر دو دلمان میخواست این تجربهها را در سینما و تئاتر روی صحنه بیاوریم. صحنه تئاتر در اختیار تجربه احمد و پیدا کردن رگ مخاطب در اختیار من. در واقع ما سعی کردیم مرزهای بین بازی در صحنه و سینما را به هم نزدیک کنیم و به این نتیجه برسیم که اساسا در بازیگری مدیوم مهم نیست. البته این موضوع را هم مرهون استاد سمندریان هستیم. ایشان علاوه بر موفقیت در تربیت بازیگران تئاتر، در تربیت بازیگران خوب سینما هم موفق بودند. در واقع روح مشترکی که استاد برای این دو فضا تعریف میکرد باعث این موضوع میشد. قصد ما هم استفاده از همین تجربیات مشترک بود.
شهاب حسینی پس از 4 سال با این نمایش به صحنه تئاتر بازمی گردد و اینبار فرهنگسرای نیاوران را برای بازگشت به تئاتر انتخاب کرده است. حسینی در آستانه اجرای ملاقات بازگشت به عرصه تئاتر را اتفاق بزرگ و مهمی برای خودش ارزیابی کرد و در گفت و گو با سایت اختصاصی فرهنگسرای نیاوران با اشاره به اهمیت تئاتر در زندگی هنری خودش گفت: تئاتر به من زندگی می بخشد تئاتر می گوید پول زیادی ندارم بدهم ولی در عوضش به تو زندگی می دهد، برای همین من از وقتی که مشغول این کار هستم برای فرزندم پدر بهتری هستم ، خوش اخلاق ترم حساسیت هایم به حد اقل رسیده ،اینها همان چیزی است که تئاتر به من می دهد و البته خدا به بهانه ی تئاتر به انسان می دهد.
در آستانه اجرای ملاقات از آخرین حضوری که در تئاتر داشتید بگویید و اینکه با چه انگیزه و هدفی تصمیم گرفتید که باز هم بر صحنه نمایش ظاهر شوید؟
فکر می کنم آخرین بار سال 87 بود که در نمایش کرگدن با اقای فرهاد آئیش همکاری داشتم و آن نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر به مدت چهل و پنج شب اجرا شد.
در مورد بازگشت و حضور دوباره بر صحنه تئاتر هم باید بگویم هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش . بر خلاف تعدادی از نقد هایی که متاسفانه این روزها در بعضی نشریات به چشم میخورد که بازیگران سینما احتمالا کاری در سینما پیدا نمی کنند ، درآمد مناسبی ندارند و خلاصه از سر بی کاری و بی چاره ای به تئاتر بازمی گردند باید بگویم اصلا اینطور نیست. من واقعا به این نقد ها به شدت انتقاد میکنم. موضوع اصلی ما نیستیم و به خاطر خود بازیگران نیست که این نقدها را ناپسند می دانم بلکه فکر می کنم ، دامن تئاتر مقدس است ، تئاتر پرورنده است خیلی از ما و بزرگان نسلی که شاهدشان هستیم و میبینیم از دامن تئاتر وارد این عرصه هنرهای نمایشی شدند مثل استاد انتظامی اگر پیشینه ی تئاتری نداشت ایا واقعا در فیلم گاو اقای مهرجویی میتوانست آن نقش به یاد ماندنی را خلق کند؟ یا استاد شکیبایی که در واقع هامون رو به عنوان یه اثر ماندگار همیشه ازش یاد میکنیم.حتی پرویز پرستویی و امثال ایشون ...
حقیقت این است که باید وظیفه ، مسئولیت و نقش خودمان را به درستی درک کنیم. الان مسئولیتی که ما احساس کردیم این هست که سینما به بخش صنعت خیلی نزدیک شده تا هنر .در واقع بعد صنعتی سینما نسبت به بعد هنری غالب شده و این باعث می شود به افرادی که در سینما به عنوان هنرمند مشغول کار هستند سخت بگذرد.
اینکه کدام بازیگر را بیاوریم که فیلم فروش بهتری داشته باشد با ذات آن هدفی که ما از ابتدا داشتیم متفاوت است.این باعث می شود که ما الان در سینما احساس کنیم حالمان خوب نیست. من فکر می کنم ما باید بتوانیم از کارمان لذت ببریم و وقتی لذت نمی بریم این لذت به مخاطب هم منتقل نخواهد شد. من فکر می کنم در این شرایط نیاز داریم که خودمان را ترمیم کنیم.
یعنی فکر می کنید بازیگر سینما برای رسیدن به آرامش باید به تئاتر پناه بیاورد؟
ببینید من احساس می کنم که به ترمیم نیاز دارم و تئاتر این حس را به من می دهد. تئاتر شما را از نو بازسازی می کند. وقتی این اتفاق افتاد مسلما می توانیم این موج خوب و این احساس را در فضا منتشر کنیم. تئاتر انسان ها را به وادی اندیشه دعوت می کند. خیلی از ماها می توانیم جواب خیلی از گره ها و معما ها و پیچیدگی هایی که در ذهنمون هست را در قالب هنر پیدا کنیم. صادقانه بگویم خود من در این چند ماه برای بازگشت به صحنه تئاتر چند پیشنهاد مناسب از سینما را رد کردم که از نظر مالی منافع زیادی داشت اما چیزی که الان نیاز دارم حضور در تئاتر است. احساس می کنم اینجا حال من خوب می شود.
من اگر از اول سال نود و یک تا الان سه قرار داد می بستم درآمد خیلی زیادی داشتم ولی سینما در برابر آن از من زندگی و لحظاتم را میخواست ولی تئاتر به من زندگی می بخشد تئاتر می گوید پول زیادی ندارم بدهم ولی در عوضش به تو زندگی می دهد، برای همین من از وقتی که مشغول این کار هستم برای فرزندم پدر بهتری هستم ، خوش اخلاق ترم حساسیت هایم به حد اقل رسیده ،اینها همان چیزی است که تئاتر به من می دهد و البته خدا به بهانه ی تئاتر به انسان می دهد. ولی سینما نه، سینما همه چیز آدم را می گیرد انگار، حس آدم را می خواهد بگیرد ، زندگی آدم را می گیرد ، خانواده آدم را می گیرد حتی علاقه ها و خیلی چیزهای دیگر درحالی که تئاتر همه چیز می بخشد، تئاتر روحیه می دهد ، اندیشه می دهد ،جهان بینی می دهد.
البته نمی توان گفت همه انواع و اقسام تئاتر همین شرایط را دارند، اینطور نیست؟
اصولا تئاتر به بخش های مختلفی تقسیم می شود.یکسری تئاتر ها دیده می شود که در این کارها صرفا روی بعد تکنیکال تئاتر کار شده و تنها تکنیک ماجرا پررنگ به نظر می رسد حتی با امکانات بالا اجرا می شود و تمرکز در این بخش است اما من فکر می کنم در تئاتر باید تمرکز روی محتوا باشد و به مفهوم توجه شود. یک اثر هنری باید ثمر بخش باشد. جهان امروز اساسا به سمت سادگی، روشنی و شفافیت در حرکت است.
ما زمانی می توانیم موفق باشیم که عمق مطلب از کاری که میخواهیم بکنیم را دریافت کنیم. در این شرایط ابتدا خودمان پالایش می شویم و یک عصاره ناب و خالصی بتونیم به دست می آوریم آنوقت همین حس و همین عصاره را می توانیم به مخاطب انتقال بدهیم و این بسیار ارزشمند است. تئاتر بخش های متفاوتی دارد و هر بخش باید جایگاه و هویت خودش را پیدا کند. تئاتر دانشجویی،تئاتر تجربی، تئاتر محتواگرا و ... هرکدام باید جایگاه خودشان را داشته باشند. ای کاش مردم ما به همه بخش های آن علاقمند باشند. همان تماشاگری که کار روحوضی را می بیند به تماشای کار محتوا گرا هم برود و این خیلی هم خوب است.
من به شخصه دلم میخواهد بروم کمدی رو حوضی را ببینم. برای اینکه ببینم اصالت ساختاریش چیست و آن اصالت حتما به من هم کمک می کند.
این روزها موضوع حضور بازیگران سینما و تئاتر در هر دو عرصه ، خصوصا ورود برخی از بازیگران سینما به تئاتر و از سویی جذب استعدادهای توانمند تئاتر به سینمای متمول به یکی از دغدغه های جدی منتقدان مبدل شده ، فکر می کنید تبادل نیروها در این دو شاخه از هنرهای نمایشی چه تاثیراتی روی سینما و تئاتر می گذارد؟
من اصولا با تکثر مخالف هستم و فکر می کنم همه باید به دنبال وحدت باشیم. همه ما از یک منبع اصلی آمدیم و باید به وحدت برسیم.بازیگر بازیگر است، تئاتر ،نمایش خیابانی تلویزیون، دوبله کارتون اینها همه جزء شاخه های کاری ما است و تفاوتی ندارد. برای یک شناگر چه تفاوتی می کند که در چه استخری و با چه ابعادی شنا کند؟ مشکل ما سهل انگاری در کار و روی آوردن به کارهای کمی است. در همه بخش ها تفاوتی ندارد. در سینما یا تئاتر نباید به دنبال ساخت کارهای زیاد باشیم باید به دنبال ساختن کارهای با کیفیت باشیم.
مشکل امروز سینما و تئاتر بی توجهی به محتوا و کییفت آثار است. در تلویزیون هم این مشکل را می بینیم. اینکه برنامه های 90 شبی ساخته بشود هزینه هایی هم پرداخت شود اما با کدام کیفیت؟ با کدام محتوی؟ در همین سریال های ماه رمضان که هر سال پخش می شود چقدر هزینه و نیروی انسانی را به هدر می دهیم و به دنبال چه کیفیتی هستیم؟ من فکر می کنم بازیگرانی که تئاتری نبودند و از سینما وارد تئاتر شدند باید به هدف و نیت خودشان فکر کنند. بحث این نیست که این کار را بلد هستند یا نیستند، اینکه تئاتری هستند یا نیستند، آغوش تئاتر به روی همه باز است و از همه استقبال می کند تنها یک چیز از شما طلب می کند و آن عشق است.
بازیگری که با عشق می آید موفق می شود اما اگر هدف دیگری داشته باشد بیش از هر کس به خودش ضربه می زند. به آبرو و اعتبار خودش ضربه می زند. صحنه تئاتر جای خود نمایی نیست ، جای تظاهر نیست ، تئاتر جایی نیست که بخواهیم بیاییم از مردم پول بگیریم تا فلان بازیگر را از نزدیک تماشا کنند.
ای کاش بازیگری که حتی با شهرت و اسم و رسم به تئاتر می آید با فروتنی و تواضع بیاید و بگوید که آمده ام خودم را بسازم، خودم را تربیت کنم . شرایطی که الان می بینیم شرایط خوبی نیست. اینکه یک نمایش 3 ساعته اجرا می شود و فلان بازیگر صاحبنام 4 دقیقه در نمایش حضور دارد توهین به مخاطب است.
شما از ابتدا به دنبال یک سوژه معنوی بودید و بالاخره نمایشنامه ملاقات را انتخاب کردید، چرا حتما می خواستید با چنین موضوعی به روی صحنه بروید؟
من فکر می کنم اصلی ترین بافت در درون هر انسان این است که تکلیف خودش را با خودش روشن کند. همه ادیان آسمانی آمده اند که بگویند همه وجود و هستی آن چیزی نیست که با حواس پنچ گانه احساس می کنیم. همه ی حقیقت این نیست اما می توانیم به بخشی از حقیقت وجود دست یابیم. واقعا علت این همه جنگ و خونریزی و اینهمه ظلم و خبرهایی که خیلی راحت در مورد کشته شدن آدم ها در جهان هر روز می شنویم چیست؟ایا به غیر از اینکه ما همیشه وجود یک ناظر و یک افریدگار را فراموش می کنیم و وجودش را پیش خودمان نادیده می گیریم؟ در این شرایط خودمان تصمیم می گیریم و وضعیت جهان اینگونه می شود. پس ریشه بسیاری از مشکلات و یا همه مشکلات همین موضوع است.
به نظر من زیبایی این نمایش نامه این است که در واقع اتفاقات بین یک شخصیتی و دکتر زیکموند فروید روی داده و فروید پیشگام اندیشه مادی گرایی و تسلسل تصادفی زنجیره مولوکولی است اما شما در کتاب اخرش سایه تردید بر تمام افکار گذشته او را می بینید. احساس می کنید که خودش هم شک کرده به چیزی که گفته وشاید اشمیت این حس را گرفته و باعث شده از آن کتاب این نمایش نامه را بنویسد. معجزه فقط این نیست که آسمان شکفته بشود و اتفاق خاصی بیافتد همین که یک اندیشمند ملحد و منکر خدا از یک جایی به اندیشه و فکر خودش شک می کند و حتی به خدا اعتقاد پیدا می کند و می بیند باورها و تفکراتش نادرست بوده یک معجزه است.
حالا فکر کنید همان انسان هایی که به دنبال این شخص بوده اند می بینند در اندیشه ها و تفکراتش دچار تردید شده است. اینجا بازیگر و هنرمند رسالت دارد که این اتفاق را به تصویر بکشد و این چالش را نمایش بدهد. چالشی میان روحانیت و وجود جسمانی انسان. فروید به مادی گرایی اعتقاد دارد اما شخصی می آید و حقایقی را به او می گوید که متحول می شود.
امروز نسل جوان به خوراک فکری نیاز دارد که در همین آثار هنری باید جست و جو کند.
با این وجود مقاومت هایی در برابر آثار و کارهای معنوی اینچنینی دیده می شود، اینطور نیست؟
به نظر من این حاصل نوعی عناد و لجاجت است، کاش این عناد ورزیدن ریشه در تفکر عمیق داشته باشد اما واقعا اینطور نیست ، این موضوع به یک پز روشنفکری تبدیل شده اما باید واقعیت را بپذیریم. در دنیای موسیقی ، در اوج شکوفایی موسیقی غرب آقای کت استیونس در قرآنی که یک دوست بهش هدیه میدهد چه میبیند که معروفیت و شهرت را میگذارد کنار و مسلمان می شود و اسمش را می گذارد یوسف اسلام . متاسفانه بعض از ما سطحی نگر شده ایم. هیچ وقت فکر نمی کنیم به اینکه همیشه سریعترین راه بهترین راه نیست .
بعضی از ما هم اینطور فکر می کنیم که خدا هم یک پادشاهی است که در آن بالا نشسته و جهان را اداره می کند. به نظر من اشمیت اگر مسلمان بود و از او در مورد نمایش ملاقات سوال میکردید می گفت این اثر در راستای همان اعتقادی که در اسلام گفته می شود خدا نزدیکتر از رگ گردن است. خدایی که در وجود انسان است.
شخصیت غریبه که در این نمایش شما بازی می کنید چه کسی است؟ این سوال تا آخر نمایش از ذهن بیننده بیرون نمی رود.
شخصیت غریبه که در نمایشنامه هست هیچ وقت هویتش کامل نمیشود و همه جوره تصور می شود اما بهترین هویتی که ما باید اجرا بکنیم این است که این غریبه همان وجه خدا جوی فروید است. فروید برای اینکه روی ارای خودش پابرجا بماند آن بخشی از خودش را که به او الهاماتی میداده خاموش می کند، سرکوب می کند و به آن توجهی ندارد. ما فکر می کنیم این همان چیزی است که در طول زندگی انکارش کرده و حالا می آید به او می گوید که من حقیقت دارم و تو در همه این دوران اشتباه کردی. حتما یک چیزی وجود داشته که تو آن را انکار می کردی، اگر چیزی نبود پس تو در همه این سال ها چه چیزی را انکار می کردی؟
با همه تلاشی که برای ساده ساختن نمایش شده باز هم به نظر می رسد نمایش سنگینی است و مخاطب نباید تمرکز خودش را حتی برای یک لحظه از دست بدهد ، اینطور نیست؟
اگر این اتفاق واقعا افتاده باشد خوشحالیم. امیدواریم تماشاگر ترغیب بشود که این کار را چند بار ببیند تا همه ابعاد نمایشنامه را به درستی احساس کند. در عین حال ما از عناصری مثل روانی، سادگی، باور پذیر میزانسن ها ، ملموس بودن شخصیت ها بهره میگیریم که بتوانیم این ارتباط سنگین را ملموس تر و شیرین تر و قابل هضم تر برای تماشاگر داشته باشیم.
ممکن است خیلی ها برای تماشای هنرنمایی شهاب حسینی ترغیب شوند و به تماشای این نمایش بنشینند، شما اینطور فکر نمی کنید؟
اگر این اتفاق بیافتد و کسی برای دیدن شهاب حسینی بیاید بازنده من هستم و به آنچه که می خواستهم نرسیده ام. خدا همه رفتگان را مورد رحمت قرار بدهد و به خصوص استاد سمندریان را که واقعا هرچی داریم از ایشان داریم. استاد سمندریان یک جمله بسیار خوب داشت که می گفت شما زمانی موفق خواهید بود که تماشاگر در مرتبه اول که با شما مواجه می شود طبیعتا ابتدا شخصیت ظاهری شما را می بیند ولی بعد از گذشت زمانی نقش را ببیند و بعد از گذشت سی دقیقه دیگر نقشی را هم نبیند و خودش را در نقش ببیند .
من ترجیح می دهم از این موقعیت خدادادی و از این بستر مناسب در جهت جذب مخاطب استفاده کنم ولی مخاطبی که از در می رود بیرون و خوشحالیش صرفا دیدن یک بازیگر سینما نبوده حتی اصلا یادش برود که چه کسی را دیده و بیشتر عمق مطلب ذهنش را مشغول کرده باشد. ما باید از این بستر اینطور استفاده کنیم.
چه چشم انداز و هدفی را در اجرای این نمایش برای خودتان ترسیم کرده اید؟
امیدوارم که خدا به ما این توانایی را بدهد که صداقت را سر لوحه کارمان قرار بدیم چون کار صادقانه به هر حال اقبال پیدا می کند ، امیدوارم بتوانیم خاطره ای را اینجا به وجود بیاوریم که برای سال ها از آن به نیکی یاد شود و امیدواریم که این فرایند را بتونیم به خصوص در فرهنگسرای نیاوران تداوم ببخشیم و نگذاریم وقفه ای در آن ایجاد شود. سالن تئاتر این فرهنگسرا بستر مناسبی است برای اجرای کارهایی از جهان اندیشه ، کارهایی که با آثار و نمایش های دیگر متفاوت باشد. کارهایی که در آن به بعد مادی فعالیت هنری توجه نشود بلکه موضوع اصلی محتوا باشد
سوال پایانی، چرا فرهنگسرای نیاوران را برای اجرای این نمایش انتخاب کردید؟
دلایل متعددی داشت، به دلیل اینکه مراکزی که مرکزیت تئاتر را دارند و در واقع به عنوان میعادگاه تئاتر شناخته میشوند قطعا همیشه حواشی را هم به طور کلی همراه خودشان دارند که روی کار تاثیر می گذارد. دلیل انتخاب فرهنگسرای نیاوران این بود که من این فرهنگسرا را به خاطر موقعیت جغرافیایی آن دوست داشتم.
خدای نکرده ماجراهای طبقاتی و غیره و ذلک و این حرفا نیست بلکه برخی حواشی و مسائل در مراکز دیگر ایجاد می شود که روی کار تاثیر می گذارد، ما به این کنج دنج فرهنگسرای نیاوران برای پردازش این ایده بیشتر نیاز داریم. این بود که شخصا بنا بر شناختی که از رییس محترم فرهنگسرا داشتم این موضوع را با ایشان مطرح کردم ، خیلی استقبال و همراهی شد و ما هم این انگیزه را پیدا کردیم که بیاییم و این اثر را در این مکان اجرا کنیم. من اسم اینجا را می گذارم کنج دنج معنی و اندیشه!
گفت و گو:محمد جواد پاینده – حسن مطهری
روابط عمومی فرهنگسرای نیاوران
به گزارش شبکه ایران شهاب حسینی از آن بازیگرانی است که علاقه ای به درجازدن ندارد و دقیقا به همین دلیل است که پله پله و از مجری گری در تلویزیون به جایی رسید که حالا کارگردانان درجه یک سینمای ایران وقتی بناست فیلمی بسازند یکی از نقشهای محوری خود را برای حسینی کنار می گذارند. اظهارنظرات حسینی هم به مانند همین رویه تکاملی است که در زندگی حرفه ای اش جریان دارد یعنی او یا گفتگو نمی کند یا وقتی صحبت می کند سعی می کند دیدگاه های جدیدی را به مخاطب عرضه کند. این بازیگر سینما در تازه ترین گفتگویش که با روزنامه «قدس» انجام شده هم کوشیده بخشی از دغدغه های این روزهای خویش را در قالب کلمات به مخاطب ارائه کند. حسینی ابایی ندارد از اینکه بگوید به لحاظ تضمین فروش هنوز هم محمدرضا گلزار بی رقیب است و خودِ وی علیرغم تجربیات فراوانش به لحاظ کیفیت بازیگری هنوز پایین تر از بازیگران تئاتر است. حسینی 39 ساله از خوشحالی اش نسبت به اینکه ایرانیان مسلمان می توانند سحرگاهان ماه رمضان صدای وی را بشنوند هم سخن گفته است. متن کامل تاز ترین گفتگوی شهاب حسینی را در ادامه می خوانید:از شهاب حسینی شروع کنیم، یک تعریف از سید شهاب حسینی؟
یک بنده خدا که از زندگی طلبکار نیست، زندگی به من لطف کرده که به این نقطه برسم. یکبار هم گفتم، هیچ کوهنوردی پس از فتح قله آن بالا نمیماند، باید پایین بیاید و تجدید نیرو کند و برای بالا رفتن دوباره آماده شود...
ولی تو اکثراً آن بالا بودهای
من نگاه میکنم چه چیزی به دست آوردهام وقتی بالا میروم تا مثلاً جایزهام برای پرسه در مه را بگیرم هیچ حسی ندارم، چون نگاهها، نگاههای اتمام است
یعنی فضایی که حسادت دارد یا...
نمیدانم ولی وقتی سیمرغ جشنواره فجر را گرفتم، گفتند جایزه را به نقش دادهاند نه به بازیگر.
همینها هم باعث میشود تو بخواهی بیشتر وقت خودت را با خانواده بگذرانی
نمیخواهم شغلم به عشقم تبدیل شود، کارهای جدی برای من عشق ایجاد میکند
یعنی سینما چنین قابلیتی دارد؟
دارد، فیلم خوب آدم را قبل از ساعت بیدار میکند و البته فیلم بد هم بر عکس
حالا فیلم خوب زیاد است یا فیلم بد؟
تعداد فیلم بد کم نیست، ولی فیلم خوب هم زیاد داریم.
در این عزلت گزینی مشکلات حرفهای چقدر نقش دارد؟
عزلت گزینی که نیست، کار میکنم ولی کمتر، اما مشکلات تولید هم نقش دارد؛ این مشکلات کمتر نشده که بیشتر هم شده است، آن اوایل میگفتم تا 10 سال دیگر درست میشود، ولی امروز میبینم خیلی بدتر شده است.
البته ناگفته نماند به هر حال در این اوضاع اقتصادی هنوز حرفه شما و فوتبالیستها درآمد خوبی دارد.
اگر میخواستم پول دربیاورم کارهای بهتری وجود داشت، مثلاً میرفتم برج سازی میکردم، بحث هنر با پول درآوردن فرق میکند.
در همین سینما چیزهایی به دست آوردهای که شاید جای دیگر به دست نمیآمد مثل شهرت و...
اشتباه میکنی، چیزهایی که از دست دادهام هم کم نبودهاند، وقتی نگاه میکنم کفه ترازو بیشتر به سمت چیزهایی است که از دست دادهام! این را صادقانه میگویم.
چقدر از آن تصمیم که برای کم کاری گرفته بودی پشیمانی؟
اگر پشیمان بودم که مثل قبل کار میکردم، حالا فکر میکنم بهتر کار میکنم یعنی گزیدهتر.
مثلا خواندن وصیتنامه شهدا.
این را خیلی دوست دارم.
چرا؟ این چه حسی است که شهاب حسینی را به این وادی میکشاند؟
یکجور احساس دین شاید، آن هم به خودم، یعنی میروم، وصیتنامه را میخوانم تا دینی را که خودم به خودم دارم با این خواندن ادا کنم، بدانم آدمهای سرزمین من چگونه میاندیشیدند.
امسال در سحرهای مردم نقش اساسی داری، آن هم قبل از اذان
خدا را شکر که میتوانم یک چنین نقشی داشته باشم.
بگذریم، شهاب حسینی امروز یکی از محبوبترینها در عرصه سینما و تلویزیون است، آن هم به خاطر هنرش، ولی دیگرانی نیز هستند که به خاطر چهرهشان معروف و محبوب شدهاند مثل محمدرضا گلزار.
قبول ندارم. محمدرضا گلزار در حوزه کاری خودش نفر اول است، او میتواند ضامن فروش فیلم باشد، اما من نمیتوانم، وقتی او چنین توانایی دارد، چرا باید ایراد بگیرم؟
ایراد نگرفتم، منظورم جایگاههاست
هر کسی جایگاه خودش را دارد، من هوش تجاری گلزار را ندارم، کسی نمیتواند بگوید چون شهاب حسینی در این فیلم بازی کرده حتماً خوب میفروشد، ولی در مورد گلزار چنین بحثی مطرح نیست، او میتواند یک فیلم را پرفروش کند.
ولی از لحاظ هنری...
از این لحاظ هم مطمئن باش بازیگران ما حداقل از بازیگران بالیوود بهتر هستند.
از این بحث خارج شویم!
موافقم.
شهاب حسینی را همه به عنوان یک مرد خانواده میشناسند، این احساس وابستگی به خانواده از کجا شکل میگیرد؟
خانواده فرد را کنترل میکند، جلوی تکرویهای او را میگیرد. شما به عنوان مرد خانواده ملزم هستید به سرنوشت دو نفر دیگر فکر کنید به همین دلیل آهسته و پیوسته جلو میروید، با فکر عمل میکنید، پختهتر تصمیم میگیرید و وقتی همه اینها درست اتفاق بیفتد، نتیجهای جز موفقیت نخواهید داشت.
با این محافظه کاری دچار یکنواختی نمیشوی؟
این محافظه کاری نیست، نشناختن جایگاههاست، من این مثال را قبلاً زدهام وقتی برای سریال «مدار صفر درجه» در لهستان بودم هنرورانی میدیدم که شغل اصلیشان مهندسی بود، ولی به عنوان هنرور در سریالها و فیلمها بازی میکردند. این مهندس وقتی نقش گارسون را بازی میکرد، چنان تبحر داشت که فکر میکردی 10 سال است گارسونی میکند، چرا؟ چون عاشقانه کار میکردند، این باعث میشود زندگی یکنواختی نداشته باشد.
برای شهاب حسینی این کار چقدر جدیه؟
من به دنبال یک لقمه معرفت برای خودم میگردم، اگر فیلمی به من چیزی یاد داد میروم و کار میکنم.
یعنی به هر قیمت کار نمیکنی؟
تا حالا چنین کاری از من دیدی؟
یادم نمیآید، یعنی فیلم بد نداشتی، متوسط چرا، ولی بد نداشتی، البته فکر میکنم همه بازیگرها در دنیا فیلم خوب و بد دارند و شهاب حسینی هم از این قاعده مستثنا نیست حتی شما در هالیوود هم...
ما را با آنها مقایسه نکن، آنجا بازیگر صاحب همه تکنولوژیهای سینماست، همه چیز از فیلمنامه تا موسیقی تا کارگردانی و... تا بازیگر، بازیگر شود، ولی اینجا بر عکس است، همه دردسرها روی سر بازیگر خراب میشود، انتظار دارند از یک نمای دو نفره یک صحنه فوق العاده بسازم، نمیشود. هر قدر هم بگویی میگویند ایراد میگیرد.
همه اینها هم دلیلی است بر اینکه تو دلزده شوی!
روراست بگویم این سینما مرا اقناع نمیکند.
همه اینها درست، ولی بالاخره نمیشود که فقط ایراد گرفت؟
اتفاقاً من هم با این نظر تو موافقم، همیشه در مراسم و جشنها به این فکر میکنم که همه ما میرویم و گله و شکایت میکنیم، ولی به این فکر نمیکنیم که این فیلمها و سریالها محصول عملکرد خود ماست.
دقیقاً، این فیلمها در همین سینما، توسط همین آدمها تولید شده است.
بله، ما که قرار است فرهنگ کشور را بسازیم یکبار بنشینیم و ببینیم که کجای کار هستیم، وقتی خودمان سازنده این فیلمها هستیم نمیتوانیم از آن ایراد بگیریم.
این ربطی به خود شیفتگی ما نداره؟ یعنی آنقدر خودمان را قبول داریم که کارهایمان را کوچکتر از خودمان میدانیم.
نمیدانم، شاید ولی من از فیلمی که خودم خوشم بیاد، بگم چقدر خوب هستم دوست ندارم، یعنی بدم میآید، فیلم باید خوب باشد نه تیپ و قیافه من!
البته تو الان یکی از بهترینهایی در این هنر.
اصلاً قبول ندارم. من روی صحنه از بسیاری بازیگران تئاتر ضعیفترم، این که خودم را بهترین بدانم باور ندارم.
چی شد وارد عرصه هنر و بازیگری شدی؟
من درسم بد نبود، دنبال این درس خواندن کارهای دیگری هم انجام میدادم...
مثلاً؟
یک مدتی رفتم طلاسازی کار کردم، پدرم خیلی مخالف بود. پدرم دبیر بود، میگفت من به بچههای مردم درس میدهم ولی نمیتوانم تو را آدم بکنم!
چرا طلاسازی را ول کردی؟
چون فهمیدم فوتبالم خوب است، رفتم فوتبالیست شدم و در تیم نوجوانان پاس بازی کردم، یک مدت هم رفتم آموزش آرایشگری دیدم.
تا رسیدی به بازیگری؟
آره دیگه، دنبال یک کاراکتر اجتماعی میگشتم برای خودم تا به این نتیجه رسیدم که در بازیگری میتوانم آن را به دست بیاورم و آمدم سراغ سینما.
رسیدن به این کاراکترها حتما سخت بود؟
لذت بخش بود، مثلاً یک سال تمام تلاش میکردیم یک تئاتر دانشجویی بسازیم برای دو اجرا، آن هم با شرایط دانشجویی، یعنی نداشتیم که خرج کنیم. شام و ناهار در کار نبود نهایتاً یک بیسکویت و چای، اینها را تحمل کردم تا به کاراکتری که میخواستم برسم.
رسیدی؟
راستش را بگویم
بله!
اگر میدانستم بازیگری این است میرفتم سراغ موسیقی که عشقم بود.
پس اهل موسیقی هم هستی؟
من عاشق شنیدنم.
اما حالا در این هنری، به هر حال باید خودت را بالا بکشی، به جایی برسی که احساس آرامش کنی؟
قبول دارم، این هنر الان حرفه من است، باید به تألیف برسد بعد از آن میشوم هنرمند نه هنرپیشه.
پس میخواهی بروی سراغ کارگردانی؟
فکر کنم اگر چنین کار میکنم بیشتر اقناع شوم، البته شاید هم رفتم سراغ موسیقی.
همه این تلاشها، از طلاسازی تا فوتبال و آرایشگری و هنرپیشگی و کارگردانی و شاید هم موسیقی برای رسیدن به کاراکتر اجتماعی است!
برای اقناع است، من زمانی دنبال یک آدم باشکوه بودم ولی بعد میدیدم این شکوه را در همین روابط اجتماعی ساده هم میتوان پیدا کرد.
بحث خیلی فلسفی شد، موضوع را کمی عوض کنیم؟خوبه!
کلاً آدم پرتلاشی هستی، یعنی دفترچه خاطراتت را که ورق زدیم این را دیدیم که از همان نوجوانی تلاش کردهای، جایگاه خانواده کجای این تلاشها بود؟
تا یک زمانی نمیدیدم، یعنی پدر و مادرم را میدیدم، ولی متوجه نمیشدم چقدر پیر شدهاند یک روز گفتم شهاب اگر آنها روزی دیگر نباشند چه میکنی؟ چطور با خودت کنار میآیی؟ رفتی سراغ انواع مرغ و سیمرغ، پلنگ و خرس، اینها چه ارزشی دارند، وقتی آنها نباشند؟
یعنی یک تلنگر احساسی؟
نه منطقی، فردا پسرم که 20 ساله شد و من و او همدیگر را به اندازه نوک سوزن نشناختیم، این جوایز چه ارزشی پیدا میکنند؟ هیچ!
ولی تو اینجوری نیستی، کلاً آدم احساساتی و خانواده دوستی هستی.واقعیت این است که داشتم جدا میشدم از این خانواده، در حالیکه من به عنوان پدر خانواده مثل کشاورزی هستم که دانهای را کاشتهام، پرورش دادهام و حالا باید از آن حراست کنم.
این حراست باعث نمیشود که تو کلاً از بازیگری کناره بگیری؟
راه میانه وجود دارد اینکه آدم هم به خانوادهاش برسد و هم به حرفهاش، نمیدانم من میتوانم یا نه؟ امیدوارم بتوانم.
لطمهای به کارت وارد نمیآورد؟
نمیدانم.
علاقه به سینما از کی در تو شکل گرفت؟ یا بهتر بگویم چگونه با سینما آشنا شدی و این هنر را شناسایی کردی؟
همه چیز با یک آپارات شروع شد؛ اوایل دهه 60 پدرم یک آپارات خرید و تماشای فیلمها روی من تأثیر گذاشت، بعد هم که ویدئو و تئاترهای دانشجویی.
همه تو را با مجری گری و اجرا شناختند، یک جوان که «اکسیژن» را اجرا میکرد.
آنجا همه چیز برایم جدیتر شد، ولی ناگهان صدا و سیما مرا در فهرست مازاد گذاشت و از همین جا همه چیز برایم جدی شد.
شهاب حسینی چگونه وارد عرصه بازیگری شد، با پارتی بازی یا با یادگیری؟
من در سینما کسی را نمیشناختم، پدرم دبیر بود و هیچ یک از اعضای خانوادهام در سینما نبودند، اما خودم خواستم، یاد گرفتم و تلاش کردم. سال 71 رفتم کلاسهای مرحوم استاد سمندریان، در آن موقع خانم مینا ابراهیمزاده نقش کوتاهی در یک نمایشنامه به من پیشنهاد داد. ستاره اسکندری هم نقش اول این تئاتر را بازی کرد. نقش من فقط سه بار روی صحنه میآمد؛ بار اول میگفت: «قبله عالم، دروازههای جنوبی شهر درهم شکست» بار دوم میگفت: «دروازههای شمالی درهم شکست» و آخرین بار هم میگفت: « شهر درهم شکست» این تئاتر را دو سال تمرین کردیم و چهار بار اجرا!
چگونه وارد تلویزیون شدی؟
از طریق آقای بهروز مقدم؛ میخواست یکی از آیتمهای ماه رمضان را کارگردانی کند من را هم برای یکی از نقشهایش انتخاب کرد.
چطور شد کارت به اجرا رسید؟
یک مدت در رادیو کار طنز کردم و اتفاقاً فهمیدم هیچ استعدادی در این کار ندارم، ولی اجرایم بد نبود از همان جا رفتم سراغ اجرا. در همین اجراهای رادیویی فهمیدم برای برنامه اکسیژن تست میگیرند، یک هوندای 125 داشتم با آن رفتم شبکه 2 و تست دادم و از بین 130 نفر برای اکسیژن انتخاب شدم. یک سال اجرا کردم بعد از یک سال فهرست مازاد قرار گرفتم و...
اینجا آغاز بازیگری تو است؟
دقیقاً اول در یک برنامه آموزشی کودک کار کردم، بعد در سریال پس از باران جلوی دوربین رفتم، در شبکه جام جم برنامه اجرا میکردم و از آنجا برای بازی در فیلم رخساره به کارگردان معرفی شدم، در واقع همه این موقعیتها خدادادی بود و من هم از آن استفاده کردم.
آنقدر استفاده کردی تا به «جدایی نادر از سیمین» رسیدی و آن درخشش را داشتی و حالا خسته شدهای؟
خسته که نه شاید بگویم سر خورده شدهام.
پس باید منتظر باشیم شهاب حسینی کمرنگتر از این باشد؟
خودم تلاش میکنم چنین شود.
خود شهاب حسینی کدام فیلمش را دوست دارد؟
بحث خودم نیست ولی فکر میکنم درباره الی و جدایی نادر از سیمین نقطه عطفی در کارم باشد.
در سریالهایش چطور؟
مدار صفر درجه؛ فکر میکنم آن هم این شرایط را داشت.
دوست دارم درباره دو فیلم مهم و مطرحی که با فرهادی کار کردی صحبت کنیم؛ فکر میکنی موفقیت این فیلمها به چه المانی بر میگردد؟
به نظرمن دلیل اصلی موفقیت «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» حوصله، تمرکز و انرژی است که اگربرای هرکار دیگری،هم این میزان وقت هزینه میشد،آن کارموردتوجه قرارمیگرفت. یکی دیگرازدلایل موفقیت این فیلمها، درایت کارگردان بود،درواقع اومیدانست که چه میخواهد و در واقع فیلم در ذهن اصغر فرهادی ساخته شده بود و اینگونه نبود که بخواهد سرصحنه تازه تصمیم بگیرد که مثلاً باید چه کاری انجام دهد که فیلم بهترشود. یادم میآید برای اولین بار که فیلمنامه «درباره الی» راخواندم باخودم گفتم؛ اینکه خیلی ساده است،دیالوگهایش روزمره است، احساسم این بود که فیلمی براساس زندگی واقعی ماست و زندگی چقدر مهم بوده و ما خبر نداشتیم ، اینکه ما چقدر میتوانیم کارهای ناپسند انجام دهیم وخودمان هم خبرنداریم که رفتار ودیالوگ کوچک ما چقدرمیتواند درقضاوت دیگران موثرباشد.
به نظرت یک بازیگر باید چه کاری انجام دهد که هم توان این را داشته باشد که به درستی نقشهایش را انتخاب کند هم محبوبیتش میان مردم را زیاد کند؟
بگذار اول از خودم شروع کنم ،بزرگ ترین مشکل «شهاب حسینی»،نداشتن درک درست ازموقعیتی است که درآن قرارمیگیرد. بگذارید برای شما واضح تر بگویم ؛نقش مثل «لباس» است ، مهم نیست که چه مارکی برتن میکنید،مهم ایناست لباسی که پوشیدهاید،شما را برازنده نشان میدهد یا نه؟ شهاب حسینی باید ابتدا به درک درستی ازخودش برسد تا بتواند از کار ش هم درک درستی داشته باشد. من بازیگر، باید ابتدا کاری انجام دهم که مرابرازنده نشان دهد و مناسب خودم باشد ، این یکی از مشکلات اساسی جامعه بازیگری است. حال که صحبت به اینجا رسید ، جا دارد به نکتهای اشاره داشته باشم ، شاید در ابتدا دغدغه دیده شدن درمن وجود داشت، چون انسان تا شناخته نشود ،نمیتواند اعتماد کسی را جلب کند ودیگر ان نمیتوانند روی او نظر درستی بدهند ، اما دیده شدن به هر قیمتی خوب نیست، دیده شدن در جایی که بتوانم مسؤولیت خودم را خوب انجام دهم، نه اینکه صرفاً دیده شوم، بازیگر زمانی میتواند به درستی دیده شود، که بتواند خوب فکرکند،زمانی میتواند درست فکر کند که بتواند نسبت به خود و اطرافش شناخت خوبی داشته باشد، بنابراین اگرمن بازیگر به این دوشناخت رسیده باشم،میتوانم درست فکرکنم که جامعه درحال حاضربه چه چیزی بیشتر احتیاج دارد وچه چیزی برایش بهتراست.
برخی از بازیگران معتقدند برای اینکه بتوانند در یک نقش خوب ظاهر شوند، باید در قالب آن نقش قرار بگیرند. نظر تو چیست؟
به نظر من وظیفه یک بازیگر این است که هنگام ایفای نقشش به روح آن کاراکتر نزدیک شود تا به این واسطه بتواند نقشش را درست ایجاد کند و بعد از اینکه از جلوی دوربین کنار میرود دوباره به زندگی روزمره اش برگردد؛ در قالب نقش قرار گرفتن زندگی روزمره را تحت تاثیر قرار میدهد. من وقتی از خانه خارج میشوم تا به محل کارم برسم شهاب حسینی هستم؛ بعد از گریم و نزدیکی به روح نقش بازی ام را میکنم و سپس دوباره به خانه بر میگردم و برای فرزندانم پدر و برای همسرم شوهر هستم.
به آنچه در عرصه بازیگری خواستی تا کنون رسیده ای؟
من هنوز باید راه زیادی را بروم و تجربه کسب کنم، اما تا حالا به هر جا که رسیده ام خواست خداوند بوده است. چند سال پیش که وارد هنر بازیگری شدم، عملاً نمیدانستم باید چه کنم وازتنها کسی که کمک خواستم،خداوندبود،هر آنچه را آرزو داشتم، خداوند به من داد و حالا وظیفه من این است که از این امانتی که خداوند داده است،درست نگهداری کنم. حال که به گذشتهام نگاه میکنم،میبینم که بعضی مواقع اشتباهاتی انجام دادم وبه همین خاطرمیگویم که توامانتدار خوبی نبودی....
به هر حال باید فعلاً تجربه کسب کنم تا به آنچه شایسته است، دسترسی پیدا کنم.
جایی خواندم که گفتی میخواهی 5 سال از سینما کناره بگیری و به خانوادهات برسی؟
ببین من به طور کامل نمیتوانم از سینما دور شوم به دلیل اینکه من کارم را با علاقه دنبال میکنم، اما احساس میکنم خانواده ام در دنیا برایم از همه چیز و حتی کارم مهم تر هستند، پس سعی دارم چند سالی با وسواس بیشتری کار کنم تا بتوانم بیشتر به خانوادهام برسم.
خاطرم هست جایی گفته بودی من به «سوپراستار» اعتقاد ندارم، چرا؟ به نظرت با شرایط سینمای ما سوپراستار بی معنی میشود یا....؟
من واژه سوپراستار را در سینما فقط یک تیترتجاری وتبلیغاتی میدانم،این خاصیتی نیست که به یک نفر اضافه شود ،شما به کسی «سوپراستار»میگویید که وقتی به کار نامه زندگی شخصی وهنری اونگاه میکنید، ببینید که آن فرد، هم خوب بازی میکند،هم خود ش انسان خوبی است ، کارهای عام المنفعه زیادی انجام میدهد ، خوش برخورداست، آدم سالمی است و به طور کلی و جودش برای جامعه یک نعمت است. من به واژه هنرمند اعتقاد دارم نه سوپراستار،ما انسانها همه در حال آموختن هستیم، آن هم وقتی که همه مردم کارماراتایید کنند،تازه به ما میگویند؛هنرمند!
ضمن اینکه یک بازیگر خوب هستی، پدر دوست داشتنی ای هم به نظر میرسی؟
پسر دومم کوچک تر از آن است که بگویم برایش پدر خوبی هستم یا نه ولی فکر میکنم، محمد امین با من حس خوبی دارد. او را خدا سال 82 درست در روز تولد خودم به من هدیه داد،عاشق «بتمن»و «اسپایدرمن» است و تقریباً بجز این دو در مورد مسأله دیگری فکرنمیکند [خنده]. محمد امین قشنگترین هدیه خدا به من و زندگیام بودهاست. من در زندگی، سختیها ی زیادی را تحمل میکنم تا بتوانم یک فرد موفق به جامعه تحویل دهم،اگردرآینده، «محمدامین» در جامعه، انسان موفقی باشد،احساس میکنم که این سالهای عمرم بیهوده تلف نشده وثمره خوبی داشته است، ولی اگر خدای ناکرده اینگونه نشد، احساس میکنم که درقسمتی اززندگی ام شکست خوردهام. همیشه در روابطم با محمد امین سعی میکنم که کودکی خودم رابه یاد بیاورم ویادم باشدکه من هم روزی کودک بودم. وقتی این موضوع یادم میرود رابطهام بامحمد امین دچارمشکل میشود. امیدوارم وقتی او بزرگتر شد برایش یک دوست خوب باشم تایک پدرخوب.
چرا خانه ات را به لواسان بردی و در تهران نماندی؟
تا حالا فکرمیکردم فقط در فیلمهاست که طرف ناراحتی عصبی دارد یامبتلا به یک آلرژی روحی است ودکتر میگوید که دریا و مسافرت برایت خوب است یا زندگی در یک جای آرام بهت کمک میکند، ولی خودم کمکم به این نتیجه رسیدم. تهران شهرعجیبی شده که نگران کننده است. وقتی درتهران بودم صبح که ازخانه بیرون میآمدم، تافرمان اتومبیل را میپیچاندم درترافیک بودم و وقتی به محل کارمیرسیدم ترافیک به قدری روی ذهنم تأثیرمیگذاشت که ممکن بود دو، سه تا سلام را درست جواب ندهم که همینها با عث سوءتفاهم میشد، بنابراین تصمیم گرفتم جای آرامتری برای زندگی انتخاب کنم ،به همین خاطربه اینجا آمدم.
از اینکه بازیگر شدی راضی هستی و اگر بازیگر نمیشدی چه کار دیگری را انتخاب میکردی؟
خدا را شکر میکنم و سعی میکنم در این کار موفق شوم، البته اگر بازیگر نمیشدم، حتماً در عرصه موسیقی به شکل جدی فعالیت میکردم.
علاقه به ساخت فیلم و تهیه کنندگی هم داری، چرا آن کارها را انجام نمیدهی؟
علاقه دارم و حتما دنبال این مسأله هستم که امیدوارم به زودی در این زمینهها هم تجربه کسب کنم.
بارها گفته ای که دوست نداری بشنوی در اوج و در قله بازیگری ایستادهای، چرا؟
اتفاقاً درجشن خانه سینماهم این موضوع رامطرح کردم که این جوایزی که به هنرمندان داده میشود به نظر نمیآید به منظورتقدیرازیک فرد باشد. اگر جدایی نادر از سیمین جوایز زیادی را به خودش اختصاص داده فقط به خاطر این است که من فقط نقش را بر پایه همفکری، تمرینها، ممارستها و…اجراکردم وجایزه فقط برای یک تشویق است؛ پس لزومی ندارد تا جایزه ای دریافت میکنیم، احساس کنیم، دیگر بهترین بازیگر هستیم و در اوج و نوک قله ایستادهایم؛ اگر این گونه فکر کنم هرگز به رشد نه تنها فکر نمیکنیم که در یک مدت کوتاهی تاریخ مصرف بازیگری و هنرمان تمام میشود.
اگر حرف خاصی داری بگو!
حرفی نمانده ،فقط امیدوارم همه در مسیری گام برداریم که به کمال ما کمک میکند.
از اولین اجراهای بهیادماندنیاش در تلویزیون تا بازی در آثار سینمایی مختلف توانسته توجه مخاطبان و علاقهمندان بسیاری را به خود معطوف کند. امسال نیز از این بازیگر خوشاخلاق و توانمند در تلویزیون ایفای نقش ماندگار شهید عباس بابایی در مجموعه «شوق پرواز» را شاهد بودیم؛ مجموعهای که با به یاد آوردن حماسههایی بزرگ از ابرمردان ایرانزمین، بار دیگر شکوه و شهامت شهدای هشت سال دفاع مقدس را به تصویر کشید.
پخش مجموعه «شوق پرواز» دو هفته پیش به پایان رسید و هفته گذشته نیز درست پس از پخش آخرین قسمت آن مراسم تقدیر از عوامل و بازیگران این مجموعه با حضور مسئولان سازمان صداوسیما برگزار شد. در این مراسم کارگردان، بازیگران و عوامل مجموعه و همچنین خانواده شهید عباس بابایی حضور داشتند. پس از پایان مراسم فرصتی یافتیم تا دقایقی با شهاب حسینی که میتوان بغض کلمات او را در بوسهاش بر عکس شهید بابایی حس کرد؛ گفتوگویی کنیم که در ادامه آن را میخوانید.
شاید بسیاری از خبرنگاران از شما در مورد این نقش و دلیل پذیرش آن سؤال کرده باشند، اما من میخواهم بدانم احساس شهید عباس بابایی را بازی کردن تا چه حد برایتان لذتبخش بود؟
[مکث] وصف العیش، نصف العیش است ...
همیشه از این مسئله میترسیدم که خداینکرده نتوانم از پس این امانت و مسئولیتی که واقعاً ارزشمند است بربیایم. خداوند را شاکرم که در این راه یاریده من بود. من یقین دارم که این کار را خود شهید بابایی حمایت کرد. لحظاتی وجود داشت که ممکن بود مسیر این کار تغییر کند و یا از دست برود اما خدا را شکر که این اتفاق نیفتاد.
برای شما تا چه حد مدیوم کار اهمیت دارد؛ اگر چنین نقشی در سینما با مخاطبان خاص خود به شما پیشنهاد میشد آیا باز هم میپذیرفتید؟
از نظر من تفاوتی بین قابهای نمایشی وجود ندارد. من دنبال زمینی که در آن بازی میکنم نیستم بلکه دنبال فرم کار میگردم. هدف آن مفهومی است که در نهایت انتقال پیدا میکند. اصلاً کار بازیگر همین است. برای انتقال مفاهیم، بازیگر در ابتدا باید درک درستی از آن داشته باشد و به یک باور برسد و سپس آن را انتقال دهد. من هم شهید بابایی را درک کردم و به باوری از او رسیدم. اگر بازیگری شکوهی داشته باشد در همین نکته نهفته است. این را هم باید بگویم که افتخار بازیگری از آنِ فرد نیست. در واقع برکتی است که خود بازیگر نیز از آن برخوردار میشود. من از برکت نقش شهید بابایی کاملاً برخوردار شدم.
و این برکت شامل چه چیزهایی میشود؟
از زمانی که این نقش را بازی کردهام حس و حال بهتری دارم. از اضطرابهای گذشتهام کاسته شده و نگاهم به زندگی تغییر کرده است. میتوان بهراحتی به موازات زندگی، زندگی کرد نه در متن زندگی. من این مسائل را از نوع تفکر و دید افرادی چون شهید بابایی آموختم.
برخی از منتقدان بر این باورند که درباره احساس موجود بین ملیحه حکمت و شهید بابایی در این مجموعه اغراق شده بود؛ نظر شما در این باره چیست؟
خیر، اصلاً اینطور نبود. اتفاقاً در این کار با سندهایی روبهرو شدیم که باورش بسیار سخت بود. نامههایی زیبا که شهید بابایی برای همسرش مینوشت. در این مجموعه بخش اندکی از عشق و علاقه این دو به هم نمایش داده شد. احساس میکردیم اگر این سندهایی که اشاره کردم به تصویر کشیده شود، مجموعه دچار گلدرشتی و آگراندیسمان میشود. سعی کردیم بسیاری از صفات بارز شهید بابایی را در همان گنجینه خاطراتشان نگه داریم.
بعد از ایفای این نقش وقتی نام عباس بابایی را میشنوید چه حسی پیدا میکنید؟
همیشه به عنوان یک شاگرد خیلی کوچک حتی وقتی از اتوبان شهید بابایی ـ که خوشبختانه اغلب مسیر هر روز من است ـ عبور میکنم، عرض ارادتی میکنم و در همان یک لحظه عشق و شور و حال عجیبی به من دست میدهد. امیدوارم همه ما، در پیچ و خمهای زندگی به شناختی از اینکه سهم بودنمان را چطور باید ادا کنیم، برسیم. اگر بتوانیم این موضوع را درک کنیم، تکلیف خود را انجام دادهایم. حضور شهید بابایی در آن مقطع از زمان، به آن شکل یک الزام بود و تا پای جان هم رفت. در این مقطع از زمان اما الزامها متفاوت شده است. اگر در گذشته درگیر جنگهای مرزی بودیم، در حال حاضر درگیر نوعی جنگ فرهنگی هستیم. امیدوارم ما هم در این عرصه سربازهای شایسته و خوبی باشیم.
+ این مصاحبه برای مراسم تجلیل از شوق پرواز هست.
خب دوستان خوبم ، شرمنده بابت تاخیر های ایجاد شده. خیلی خوشحالم که همه دوستانی که به اینجا سر می زنند هم با من همکاری می کنن و از هیچ کمکی دریغ نمی کنن و اگر فایلی دارن با بقیه طرفداران هم به اشتراک می ذارن. یکی از همراهان خوب این وبلاگ ، منصوره عزیز ، دارن زحمت می کشن و سریال "پلیس جوان" رو برای دانلود مهیا می کنن. تا حالا 11 قسمتشو لینکشو به من دادن که من هم به بخش مدیا وبلاگ اضافه کردم. برای وارد شدن به این صفحه روی نشان زیر کلیک کنید.
البته بخش تازه ای به بخش مدیا اضافه شده به نام " دانلود کامل سریال و فیلم" که امیدوارم از این به بعد بتونم فیلم ها و سریالهایی از شهاب رو که شما دوستان تقاضا دارید رو در کمترین حجم ممکن برای دانلود قرار بدم.
عکس های مجله "زندگی ایرانی" رو هم براتون اسکن کردم. مصاحبه و اینایی در کار نیست و بیشتر شبیه خبر رسانی هستش. به هر حال امیدوارم خوشتون بیاد.
+ دوستان این فک کنم جدیدترین عکس شهاب باشه که من پیدا کردم!!! ممکنه دیده باشین جاهای دیگه اما من که تازه پیداش کردم!!! مصاحبه شهاب حسینی پشت صحنه سریال سرزمین کهن! که از برنامه گزارش روز فک کنم پخش شده که متاسفانه من ندیدم!!!
خیلی سخت است که آدم از عشقش دل بکند. من عاشقانه وارد این حرفه شدم. هیچ کس را هم جز خدا نداشتم. در کارهایی هم که انجام دادم، در حد توانم سعی کردم به شعور مخاطب توهین نکنم. منتها احساس میکنم که بد شانسی آوردم. در برههای از تاریخ هستم که جامعهام فراز و نشیبهای زیادی را طی میکند و همهٔ اینها باعث میشود روحیهٔ عمومی از ثبات قابل تشخیصی برخوردار نباشد. به عنوان مثال آدم در بعضی موارد جای ارزشها وضد ارزشها را با هم قاطی میکند. چون هر حرکتی که میکنی از سوی عدهای ارزش است و از سوی عدهای دیگر ضد ارزش تلقی میشود. از کاستیهای فنی درون این حرفه هم میشود گذشت. وقتی فیلم اصغر فرهادی در برلین موفق میشود، نشان میدهد که موفقیت و فیلم خوب ساختن فقط با ابزارهای خاص و بریز وبپاش و آواتار و جنگ ستارگان ساختن حاصل نمیشود. با یک دوربین و دکوپاژ خوب و فیلمنامهٔ خوب میشود خرس برلین را هم گرفت. هر چند که از کاستیها هم نمیشود گذشت. در سینمای ما بر خلاف هالیوود سینما بر دوش بازیگران است نه بر عکس. در آنجا تمام عوامل و شرایط در خدمت بازیگر هستند تا او را بزرگ و مشهور کنند. همهٔ اینها به کنار. میگوییم در ایران هستیم، اگر نمیتوانیم جنگهای فضایی را به تصویر بکشیم، جدایی نادر از سیمین یا باشو غریبهٔ کوچک که میتوانیم بسازیم. اما در کنار همهٔ این مسائل من احساس میکنم که وجود آدمهایی که دغدغهمند باشند در این حرفه بسیار تقلیل پیدا کرده و روحیهٔ کاسبکارانه و منفعت طلبانه به شدت در سینما و تلویزیون ما رسوخ پیدا کرده است. این عرصه جایی برای ارتزاق عدهای خاص شده است. جالب است که این را صادقانه اعلام نمیکنند که میخواهند پول دربیاورند. با تفکرات روشنفکری میآیند و به این ورطه میافتند. در ضمن در فضای کارم آن پویایی مورد نظرم را که الهام بخش هر هنرمندی است، نمیبینم. مگر اینکه منتظر بشوم اصغر فرهادی یا کیانوش عیاری یا بهرام توکلی بخواهند کار کنند.
میخواستم همین را بپرسم که اگر در این پنج سال پیشنهادی از این افراد به شما رسید بازی میکنید؟
کار میکنم. به خاطر اینکه کارهایی جدی عشق من هستند. این تصمیم کناره گیری به خاطر این بوده که متوجه شدم که عشقم دارد به شغلم تبدیل میشود. فیلم خوب شما را قبل از ساعت بیدار میکند. فیلم بد که تعدادش هم خیلی زیاد است، بر عکس. یک روزی از خواب بلند شدم و گفتم: خدایا همین الان یک سکته بده که سر کار نروم (میخندد). علت دیگر این است که مشکلات تولید بهتر نشده که بدتر شده است. اگر در ابتدای کارم یکسری اشتباهات تولیدی وتکنیکی میدیدم، از آنها میگذشتم و به خود میگفتم تا ده سال آینده درست میشود. دیدم که الان بسیار بدتر شده و بیشتر باید حرص بخورم. الان تیمی که دربارهٔ زندگی شهید بابایی جمع شده دچار اشکالات فاحشی است. من در برابر شهید بابایی سر تعظیم و احترام فرود میآورم. ایشان در سن سی و دو سالگی فرماندگی کل نیروی هوایی را رد میکند تا به عشقش پرواز وخدمت به مملکتش برسد. امثال این شخصیتها را اگر هالیوود داشت میدیدید که چه فیلمهایی راجع به آنها میساخت. یا دربارهٔ عباس دوران قطعا یک تراژدی جنگی ناب میساخت. بعد آدم وارد میشود به این پروژه و میبیند که در اصول اولیه که انتخاب آدمهای مناسب است، اشتباههای فاحش وجود دارد. خوب آدم ناامید میشود. اگر میخواستم پول در بیاورم، دوستی دارم که برج ساز است. با او همکاری میکردم و بدون دغدغهٔ مالی زندگی میکردم. من همکاران خودم را زیر سوال نمیبرم، چون در این صورت خودم را زیر سوال بردهام. بالاخره همهٔ این مشکلات روزی بر طرف میشوند. ما نسبت به قدیم با سینمای جهان ارتباط نزدیکتری داریم و میتوانیم با نگاه به آنها مشکلاتمان را بر طرف کنیم. چیزی که خطرناک است، برخورد جامعه با آدمهای معروف است. من ری اکشنهای این آدمها را درست میدانم. مثلا علی دایی یکسری ری اکشن نشان داده که گارد دفاعیش بوده است. من به او حق میدهم. برای اینکه مردم خیلی زود فراموش کردند که علی دایی چه خدماتی به کشورش کرده است. بعضی مواقع قضاوتهای خردکنندهای در مورد آدم میشود. به قول کسی معروفیت این دردسرها را دارد. بله. درست، اما اگر یک چیزهای غلط و غیر منصفانهای راجع به آدم گفته شود، بگویم که چون معروفم این اعمال درست است و حق ناراحتی ندارم؟ ما هم حق ناراحت شدن داریم. این وقفه به خاطر این است که راهم را پیدا کنم. نه پشت کردن به این حرفه است، نه کناره گیری، نه کم آوردن. مثلا همین لحظهای که شما لطف کردید و دارید با من مصاحبه میکنید چون مثلا شاید نظرات شهاب حسینی مهم باشد، تاوانش را زن و بچه و مادر وپدر وخانوادهام دادهاند. من نگاه میکنم و میگویم در ازای چیزهایی که از دست دادهام چه چیزهایی را به دست آوردهام؟ الان کفهٔ چیزهایی را که از دست دادم بیشتر از به دست آورده هاست. این را صادقانه میگویم. مثلا در جشن منتقدین که برای پرسه در مه جایزه گرفتم، وقتی به روی سن رفتم، هیچ حسی نداشتم. چون در اینجا وقتی جایزه هم میگیری بیشتر در مظان اتهام هستی. وقتی برای سوپر استار اولین سیمرغم را گرفتم، همه گفتند سیمرغ را به نقش دادند نه بازیگر. چون فیلم، فیلم مورد علاقهٔ وزیر وقت بوده است. ولی هیچ کس نمیآید بگوید که این فیلم چند درصدش بر دوش بازیگر بوده است؟ برای این فیلم کلی زحمت کشیدم. با خانم میلانی ساعتها در مورد شخصیت بحث کردیم تا حاصلش این شد. در مورد این قضاوتها یا آدم باید خودش را به پوست کلفتی بزند و بگوید بیخیال یا اینکه دلش بشکند و بنشیند خودش را مرور کند. من الان به این دل شکستگی رسیدم و خودم را مرور میکنم. در ضمن محفوظات ذهنیم در حال تمام شدن است. باید باز ذهنم را از چیزهای جدید پر کنم. یعنی مطالعه کنم، تحقیق کنم، ورزش کنم و یک ذره برای خودم زندگی کنم. به شدت علاقه پیدا کردم که پشت دوربین قرار بگیرم. چون بازیگری در تمام دنیا یک سقفی دارد. اسطورههای بازیگری را هم که نگاه کنی همین وضعیت را دارند. جک نیکلسون شاهکارش را در پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته و شاینینگ ارائه داد. یا دنیرو. آیا دنیروی راننده تاکسی با دنیروی ملاقات با فاکرها یکی است؟ یا آل پاچینوی بعد از ظهر سگی و پدرخوانده را با دریای عشق و هشتاد و هشت دقیقه مقایسه کنید. اگر بخواهم مابه ازایی پیدا کنم ترجیح میدهم که مسیری را که مل گیبسون و کلینت ایستوود وشان پن رفتند، بروم.
یعنی بازی توامان را هم ادامه میدهید؟ ببینید یک ترسی وجود دارد که به خاطر همان وضعیت ناپایداری که در اینجا وجود دارد و اتفاقهای پیش بینی نشده شهاب حسینی مسیرش عوض شود. در تاریخ این مملکت آدمهای زیادی بودهاند که تا جایی عالی پیش رفتهاند و بعد کم آورده و محو شدهاند. شهاب حسینی که الان در قلهٔ موفقیت است نمیترسد که محو شود؟
من هیچ وقت از زندگی احساس طلبکاری ندارم. زندگی این لطف را به من کرده که اینجا باشم. کدام کوهنوردی را میشناسید که قله را فتح کند و همان جا بماند؟ پس هر بالا رفتنی یک پایین آمدنی هم دارد تا تجدید نیرویی صورت بگیرد و آدم دوباره به بالا برود. راجع به محو شدن باید بگم که یک بازیگر نخبه خیلی شانس بیاورد که محو شود. بعضی وقتها شاهد این هستیم که یک نفر با دست خودش تمام گذشتهٔ خودش را خراب میکند. همین که مردم بگویند فلانی کجاست خیلی بهتر است که بگویند دیدی فلانی چه کاری با خودش کرد. پس با این وضعیت حق ندارم که ناراحت بشوم؟ حق ندارم که از آینده بترسم؟ الان آقای مشایخی کجاست؟ آقای مشایخی چرا باید بعد از این همه سال با دل شکسته حرف بزند؟ حق ندارم که نارحت بشوم که آقای نصیریان با این کارنامهٔ درخشان گاهی مجبور است که تله فیلم بازی کند؟ شما هر ادارهای که بروید روی استکانهایش هم حتی شماره ثبت اموال خرده است. من ندیدم جایی را که انقدر نسبت به اکسسوار واشیایش حساس باشد و حتی آنها را انبار هم بکند، اما نسبت به سرمایههای انسانیش بیتفاوت باشد. سیستم هوشمند میگوید که پیش کسوتان ما دنیایی از تجربه و گنجینهاند. الان شرایط بازی و سختیهای خاص خودش در این سن برای آقای مشایخی مناسب نیست. الان آقای مشایخی و امثالهم باید با دریافت یک حقوق مکفی بروند و دنیا را بچرخند و با بازیگران هم نسل خود در کشورهای معتبر دیدار کنند و از تجربیاتشان بگویند. یا هفتهای دو جلسه باشد که برای جوانان و تازه کاران عرصهٔ بازیگری فقط از تجریاتشان بگویند. یا همین طور آقای انتظامی و بسیاری از پیشکسوتان دیگر. من با دیدن این وضعیت حق دارم که وحشت کنم. من الان قصد دارم که به تالیف برسم. میروم که مثلا مستند بسازم یا حتی کلیپ بسازم. یا نه میروم مستندهای BBC را ضبط میکنم. یک باکس مونتاز میگیرم و آنها را کپچر میکنم و رویش موسیقی میگذارم و به عنوان کادو به رفقایم میدهم. حداقل میدانم که یک کاری کردهام و میتوانم بگویم این کار من است. بهتر از آن است که که به خاطر مصالحی کار بکنم. در مواقعی که مجبورم میتوانم بگویم که ندیدم یا نشنیدم، اما نمیتوانم بگویم که نفهمیدم. پس این تصمیم من یک تجدید قوا برای شروعی دوباره است. اگر هم که نشد همین خاطرهای خوبی که مردم از من دارند برایم کفایت میکند و خرابش نمیکنم.
راجع به آفریقا و همکاریتان با هومن سیدی و این کاراکتر کم حرف که مسلما بازی سختی هم بوده است، توضیح دهید.
اول راجع به خود هومن سیدی بگویم. هومن سیدی همیشه برای من از بازیگرهای قابل احترام و توانمند است. یک تله فیلم از او دیدم که خیلی ریسک پذیرانه نقشی را قبول کرده بود که وقتی دیدمش برایش کف زدم. پس او را دوست داشتم. این اولین شرط قبولی هر کار برای من است. بعد وقتی فیلمهای کوتاهش را هم دیدم، فهمیدم که کارگردانیش حتی با وجود بازیهای خوبش از بازیگریش هم بهتر است. در بدترین شرایط زمانی من آفریقا را کار کردم و بابت این خیلی به هومن غر زدم. چون درگیر کار دیگری هم بودم. شتابی که هومن برای ساخت فیلم داشت، باعث شد که من به شدت خسته و غرغرو و بداخلاق بشوم. اما نسبت به نتیجهٔ کارش مطمئن بودم. هر چند که به خاطر شتاب کار به هومن گفتم که فرصت برای شخصیتپردازی نیست. در واقع شخصیتها میتوانستند خیلی پختهتر از اینکه هستند باشند. ولی خوب شرایط مهیا شده بود و هومن نمیخواست این فرصت را از دست بدهد. این بازی در سکوت اگر حمل بر چیزی نباشد، پیشنهاد خود من بود. به خاطر اینکه شخصیت هیچ ویژگی نداشت. وقتی به هومن این پیشنهاد را دادم، خیلی استقبال کرد. خوبی قضیه اینجاست که هومن از لحاظ ذهنی آدم بازی است. فقط دو جا این شخصیت مجبور بود که حرف بزند. ما عمدی نداشتیم که بگوییم این آدم لال است یا نمیخواهد حرف بزند. در واقع جایی که لازم است حرف میزند. تجربهٔ خوبی بود. من چون خودم به کارگردانی علاقه دارم، میخواستم ببینم که یک بازیگر در این مقام چه میکند. با نیکی کریمی هم به همین خاطر کار کردم. شنیدم که آفریقا هم بازخوردهای خوبی در جشنواره داشته است.
در فیلم هم کاملا مشخص است که کاملا خودتان را در اختیار کار گذاشته اید
ببینید بعد از یک مدتی که دست آدم برای تماشاگر رو میشود، دیگر تصور اینکه تماشاگر فقط برای شهاب حسینی میآید، یک تصور احمقانه است. با هومن به این نتیجه رسیدیم که دست به ساختار شکنی بزنیم. اگر خانمت و جواد عزتی و امیر جدیدی به عنوان چهرهٔ جدید کار میکنند و شهاب حسینی هم هست، ساختار میگوید که کسی که پوستر فیلم را ببیند حتما میگوید آدم اصلی فیلم شهاب حسینی است. این یک تصور معمول است. چطور غیر معمولش کنیم؟ سکوت کاراکتر من یکی از همین رودست زدنها به مخاطب بود. تماشاگر با این ذهنیت فیلم را میبیند که شهاب حسینی تمام حرفها را میزند، ولی با سکوت دائمیش مواجه میشود. به نظرم سینما همین کار را باید بکند. هالیوودیها خیلی خوب این را بلدند. آنها موقعیتهای جذاب درست میکنند. در واقع آدمها را در این موقعیتهای جذاب قرار میدهند.
در مورد خانهٔ پدری و نقشتان و داستان فیلم صحبت کنید. دلیل عدم نمایشش را میدانید؟
دقیقا نمیدانم چرا در جشنواره به نمایش درنیامد. خدا را شکر من با همان سه چهار نفری که همیشه دوست داشتم کار کنم، کار کردم. کیانوش عیاری هم یکی از آنهاست. کیانوش عیاری را برای اولین بار با آن سوی آتش شناختم. کارهای دیگرشان را هم جسته گریخته دیدم تا سریال هزاران چشم. به خاطر ارادتی که به آقای هاشمی داشتم و دارم این کار را دیدم. حرف آقای هاشمی شد. ببینید چه آدمهای بزرگی ما داریم. مهدی هاشمی بازیگری در حد واندازههای دنیرو و پاچینوست. کیانوش عیاری را خیلی دوست داشتم ولی نمیدانستم چه جوری کار میکنند. همزمان با این کار در یک بازهٔ زمانی خاص سریالی به نام رقص پرواز را با آقای هاشمی بازی کردم. شگفتی کار مهدی هاشمی در اینجاست که در دو کار همزمان نقش دو دکتر را داشت، اما سبک بازیش کاملا فرق میکرد. آقای عیاری به خاطر سالها فعالیتش و ندیدن بسیاری از کارهای دیگر، بنده را اولین بار در برنامهٔ تلویزیونی آبی شو دیدند. آبی شو برای زمانی بود که من سیمرغم را هم دریافت کرده بودم. تا آن زمان آقای عیاری از وجود بندهٔ حقیر بیاطلاع بودند. بعدا خودش به من گفت: برنامه را که دیدم، گفتم این مجریه چه خوب است، یادم باشد که از او استفاده کنم. (میخندد) در کار آقای عیاری فیلمنامه بعد از فیلم نوشته میشود. اما وقتی فیلمنامهٔ نوشته شده را میخوانی به خاطر انسجامش انگار دو سال قبل نوشته شده است. راجع به اکران نشدنش من نمیدانم چه بگویم. موضوع فیلم به سنت بسیار خشن و غلطی بر میگردد که ما یا باید صورت مسئله را پاک کنیم و بگوییم چنین سنتی وجود نداشته یا بگوییم این موضوع به عنوان یک سنت زشت وجود داشته است. موضوع این سنت چیزی در مایههای زنده به گور کردن دخترها در دوران جاهلیت عربهاست. داستان فیلم ازحدود سالهای ۱۲۸۰ شروع میشود که پدری دخترش را به خاطر شک داشتن به رابطه با پسری میکشد و او را در زیرزمین خانهاش دفن میکند. اپیزودهای مختلف فیلم در بازههای مختلف زمانی پیامدهای این اتفاق را برهمین خانه و ساکنینش نشان میدهد. فیلم پنج اپیزودی است. من اپیزود اول را که دیدم شگفتزده شدم که چقدر ساختار درخشانی دارد. این فیلم میتوانست یکی از مدعیان جشنواره باشد. من در اپیزود پنجم و پایانی بازی دارم. نقش پسر مهدی هاشمی را دارم. خانه متروک شده است. ما برگشتیم و میخواهیم آنجا را بکوبیم، تصمیم گرفتیم که استخوانهای این جنازه را از زیز زمین دربیاوریم و در جایی دیگر دفن کنیم. نقش جوری بود که باید در خدمت قصه کار میکردم و کار اضافی نداشت. اما بودن و تجربهٔ چنین موقعیتی در کنار عیاری برای من ارزشمند بود. امیدوارم که هر چه زودتر مشکل فیلم حل شده و خانهٔ پدری اکران شود.
الان سوالی میخواهم بکنم که میدانم برای شما مهم است. راجع به یک بازیگر اسطورهای سینمای ایران میخواهم صحبت کنید به نام خسرو شکیبایی. کسی که بعد از چند سال به شخصه نمیتوانم قید شادروان را پیش از اسمش بیاورم. به نظرم در بازی و رفتارهای شما به نوعی ادامهٔ مسیر شکیبایی را میبینیم. حتی حرکت معروف انگشت اشاره به سمت بالا گرفتن شما که تکرار حرکت اوست. راجع به خاطراتتان در سر دو کار پیشنهاد پنجاه میلیونی و دل شکسته با خسرو شکیبایی صحبت کنید.
من همیشه عاشق آدمهایی هستم که دست همت روی زانوی خودشان میگذارند و بلند میشوند. خسرو شکیبایی یکی از آنها بود. اصطلاح خاک صحنه خوردن در مورد او واقعا صدق میکرد. او زحمتها و مرارتهای زیادی کشید تا با چنگ و دندان به آن جایگاه برسد. من نمیدانم این حرفم چقدر درست است که میگویم هامون مرهون خسرو شکیبایی است. یعنی شاید حتی نقش او از آقای مهرجویی هم بالاتر باشد. برای اینکه این فیلم شاخصترین اثر آقای مهرجویی در بعد از انقلاب است. لیلا و درخت گلابی و بانو هم هست. اما وقتی راجع به هامون صحبت میکنیم یک حس دیگری به ما دست میدهد. آن حس دیگر مرهون حضور خسرو شکیبایی وتواناییهایش است. خود عمو خسرو همیشه میگفت که از داریوش مهرجویی خیلی آموختم و بسیار از همکاری با او لذت بردم. ایشالله که خدا آقای مهرجویی را هم حفظ کند. خسرو شکیبایی فبل از اینکه بازیگر خوبی باشد، آدم بسیار خوبی بود. او به من جوان بیتجربه در پیشنهاد پنجاه میلیونی جوری امید میداد، جوری رفتار دوستانه داشت که پیش خودم حیرت میکردم و من با عمو خسرو دوست شدم. به خاطر اینکه فیلم در شمال میگذشت، لحظات زیادی با هم بودیم. خیلی لحظات خوب و جالبی با هم داشتیم. خیلی چیزها از او آموختم. در مورد این حرکتی که از او تقلید میکنم، یک بار از او پرسیدم که عمو خسرو این یعنی چی؟ البته میدانستم که شمایل پیغمبر (ص) و حضرت مسیح (ع) با این حرکت اشاره به خدا میکردند. گفت اینکه در مورد خداست که درست است ودر عین حال کسب اجازه هم هست. این قسمتش برایم خیلی جالب بود. هیچ کسی را نمیتوانستی پیدا کنی که از او خردهای به دل گرفته باشد. با حوصله به حرف همه گوش میداد و با آنها همذات پنداری میکرد. اگر ماجرای غصه داری را برای عمو خسرو تعریف میکردی اشک در چشمانش حلقه میزد. همهٔ ما اگر خیلی هنرمند باشیم به درد و دل طرف گوش میدهیم و تاسف را هم شاید یک ذره بازی کنیم. ولی اگر مثلا به عمو خسرو میگفتی کسی را که دوست داشتی فوت شد واقعا گریه میکرد. دلش خیلی زلال بود. عاشق امام حسین (ع) بود. یک دفعه از سر فیلمبرداری بر میگشتیم آلبوم غریبانهٔ کویتیپور که خیلی دوست دارم را در ضبط ماشینم گذاشته بودم. یک کاری هست در این آلبوم که میگوید: مانده تنها حسین سوی او بیامان سنگ میبارد و نیزه میآید. داشتیم این را گوش میکردیم که عمو خسرو یک دفعه زد زیر گریه. خیلی مهم است که سن و سال و تجربههای زندگی و حسابگریها کودک درونمان را از بین نبرد. عمو خسرو کودکی خود را تا شصت سالگیش آورده بود. آن زلالیای که در یک کودک احساس میکنید، در وجودش بود. محبوب قلبها بود. برای اینکه وقتی با او روبرو میشدی تازه متوجه میشدی که بازیگریش خیلی از خودش پایینتر است. این معادله در همهٔ آدمها جور در نمیآید. بعضیها بازی خیلی عالی دارند، اما شخصیتشان به خوبی بازیشان نیست. من از او خیلی آموختم و احساس کردم که اگر قرار باشد که آدم یک رشتهای را در این حرفه دنبال کند، این رشتهٔ عمو خسرو رشتهٔ خوبی است. دست اجل گلها را زودتر میچیند. ولی روحیهٔ حساسی که من از او سراغ داشتم، دیگر تحمل زبری وخشونتهای این حرفه را که بعضی وقتها آدم را زخمی میکند، نداشت. عمو خسرو آن اواخر خیلی مریض حال بود. از درون خسته بود. به نظرم به بهترین شکل زندگی کرد وعاقبت به خیر شد. همه میگویند که مرگ او باورمان نمیشود ولی من این را یک خوشبختی تلقی میکنم. عمو خسرو رفت و بعد از خودش یک دنیا خاطرات خوب باقی گذاشت. از خودش شکوه کاری به جا گذاشت. او به جایی نرسید که خاطرات خوب بازیش را از بین ببرد. خیلی نعمت است که آدم به این مرحله نرسد. خدا او را دوست داشت. هیچ وقت بازیگری و شهرت برایش تکبر به وجود نیاورد. من غیبت از او نشنیدم. گلایههایی داشت از بعضیها که آنها را هم در نهایت ادب نسبت به شخص سومی که در موردش صحبت میشد، ابراز میکرد. به نظرم او خیلی خوب زیست و خوب هم از دنیا رفت. جایی برای غصه خوردن در مورد او وجود ندارد.
خوب از اینجا یک کم فضای مصاحبه را عوض کنیم. از انجا به بعد یک ذره سوالهای کوتاهتر میپرسم. و جوابها هم قطعا کوتاهتر خواهد شد. از میان کارگردانهایی که با آنها کار نکردهاید، دوست دارید با چه کسانی کار کنید؟
اگر قسمتم شد، دوست دارم با آقای مهرجویی کار کنم. پرویز شهبازی را هم دوست دارم. با حمید نعمت الله هم دوست دارم کار کنم. اینها کسانی هستند که کارشان هنوز برایشان دغدغهشان است. به کارنامهٔ من اگر نگاه کنید، کارگردانهای کار اولی زیاد هستند. به خاطر اینکه همیشه دوست دارم با آدمهای با انگیزه و با دغدغه کار کنم.
بهترین بازیگرهای تاریخ سینمای ایران و جهان از نظر شما؟
مطمئنا اسم همه را نمیتوان بیاورم. اما بر اساس دورهها در ایران در قبل از انقلاب پرویز فنیزاده را دوست داشتم. سعید کنگرانی را به عنوان یک جوان اول دوست داشتم. تا یک حدودی در درجهٔ پایینتر فرزان دلجو را هم در سری فیلمهای جوانانهاش میپسندیدم. بهروز وثوقی. فردین به خاطر محبوب بودنش. او مثل تختی بود. خوب بازی کردن همیشه هم معیار نیست و نوع حضور جلوی دوربین هم خیلی مهم است که به نظرم فردین این خصیصه را داشت. بعد از انقلاب: مهدی هاشمی، خسرو شکیبایی، جمشید هاشمپور. جمشید هاشمپور واقعا هنوز کاملا هم خودش را بروز نداده است. بازی او در واکنش پنجم فوق العاده است. در بین خانمها بازی سوسن تسلیمی و گل شیفته فراهانی را دوست دارم. در جهان که اسمهای خیلی زیادی وجود دارد. من بنا را بر این میگذارم که بیشتر کارهایشان خوب باشد. بر این مبنا درکار تام هنکس گاف ندیدم. ولی در کارنامهٔ دنیرو وپاچینو کارهای بد وجود دارند.گری اولدمن و کوین اسپیسی را هم خیلی دوست دارم. در خانمها بازی مریل استریپ، و اشلی جود را دوست دارم. از میان بازیگران از دست رفته هم آنتونی کویین را فوق العاده دوست دارم. جری لوییس را خیلی دوست دارم. خیلی جالب است که با وجود خوش تیپی مفرطش، این همه خودش و چهرهاش را در خدمت بازی قرار میدهد. جیم کری را به خاطر تقلید و گپی کاری از او دوست ندارم. در فیلم سلطان کمدی بازی جدیای از او میبینیم که شگفت زده میشویم.
البته دنیروی آن فیلم هم شاهکار است!
دنیرو همان جسارت و گستاخی همیشگیش در این نقش هست. اما من از جری لوئیس توقع چنین بازی را نداشتم. نگاههای تلخش در این فیلم اعصاب آدم را به بازی میگیرد.
حالا بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و جهان یا در واقع بهترین فیلمهای زندگیتان فارغ از ارزش گذاریهای مرسوم چه فیلمهایی هستند؟
در ایران پیش از انقلاب: شهر قصهٔ بیژن مفید، غزل، پرواز درقفس و سری فیلمهای عاشقانهٔ فرزان دلجو و سعید کنگرانی، بوف کور با بازی مرحوم فنیزاده، و گاو
بعد از انقلاب در دههٔ شصت: طلسم و هامون. یک سری فیلمها را هم دوست دارم که اسمهایش یادم نیست. مثلا یک فیلمی بود با بازی پرویزپور حسینی که او با پای علیل دنبال کسی میکرد که با پسرش تصادف کرده بود. بازی آقای پورحسینی در این فیلم محشر بود.
کلا من مخاطب کندی در فیلم دیدن هستم. چون مشغلهها و گرفتاریها خیلی اجازه نمیدهند. اما در دههٔ هفتاد شوکران و لیلا و سه کار اول فرهادی را هم خیلی دوست داشتم (رقص در غبار، شهر زیبا و چهارشنبه سوری)
فیلمهای خارجی: در فیلمهای تاریخی اسپارتاکوس و ملکوت آسمانهای رایدلی اسکات
اما فیلمی که بر زندگی من تاثیر گذاشته پرواز بر فراز آشیانهٔ فاخته میلوش فورمن است. حرفهای لوک بسون هم از فیلمهای عمرم است. زندگی دیگران را دوست دارم. این اواخر هم فیلمی دیدم به نام رقصنده در تاریکی که بسیار دوست داشتم. با کارهای تیم برتون هم خیلی زندگی کردم. ولی کلا این سوال خیلی سختی است وجواب کاملی هم قاعدتا نخواهد داشت.
رابطهٔ شما با منتقدها چطور است؟ آیا نوشتههای منتقد خاصی را دنبال میکنید؟
حقیقتش نه. وقتی ما کاری را انجام میدهیم و از آن میگذریم. شاید یک سال هم بگذرد. وقتی آن فیلم اکران میشود، برای دیگران تازه است اما برای شما کهنه شده و سر کار جدید هستید. با منتقدها مسالهای نداشتم. اگر غرض ورزانه ننویسند و در جهت تخریب نباشد خوب است. نقد مورد نیاز است و باید باشد. در کل رابطهٔ چندان بدی با منتقدان ندارم و به این قشر احترام میگذارم.
در ایام عید هستیم. اهل عیدی گرفتن و عیدی دادن هستید؟ اولین عیدی که گرفتید کی بود؟
اولین عیدی اولین عید بعد از تولدم بوده (میخندد)
نه. اولین عیدی که یادتان میآید و در ذهنتان حک شده باشد
خدا بیامرز مادربزرگم همیشه عیدیهای خوبی میداد. یک بار به من یک توپ بسکتبال عیدی داد که خیلی چسبید. الان معنای عیدی دادن و گرفتن برایم عوض شده و ترجیخ میدهم جزو عیدی دهندهها باشم.
چند تا اسم میگویم. کوتاه در موردشان بگویید.
حامد بهداد: پر هیجان و پر انرژی
بهرام رادان: با هوش و مسلط
لیلا حاتمی: خانوم
مهدی هاشمی: جیگر (میخندد) یک الگوی خوب رای بازیگری و اخلاق بازیگری
گل شیفته فراهانی: مهربان و دوست داشتنی
بهروز وثوقی: اسطوره
عزت الله انتظامی: یک آیندهٔ روشن برای هر بازیگر
محمد علی فردین: یک دونه باشه (میخندد)
رضا کیانیان: بازیگر محترمی است.
مهران مدیری: باهوش
اصغر فرهادی: مدیر و مسلط
داریوش مهرجویی: یک نقطهٔ عطف برای تاریخ سینما
مسعود کیمیایی: گذشتهٔ شکوهمند
ابراهیم حاتمی کیا: با آزانس شیشهای میشناسمش.
تهمینهٔ میلانی: پر هیاهو
بهرام توکلی: متفکر
کیانوش عیاری: ستارهٔ درخشان در آسمان هنر ایران
حرفی اختصاصی اگر برای مخاطبان کافه سینما دارید، بفرمایید.
اولا چه اسم قشنگی انتخاب کردید. به این خاطر میگویم که معمولا کافه محل گفت و شنود و تعامل است. همیشه میگویند جرقهٔ کارهای بزرگ پشت میزهای کوچک کافهها زده شده است. امیدوارم در این مملکت به فرهنگ گفتگو و تعامل بیش از هر فرهنگ دیگری رو بیاوریم. انرژیهایمان را بیشتر از آنکه صرف دفع کردن هم بکنیم، صرف جذب کردن هم بکنیم. به این ایمان بیاوریم که چیزی در درون همهٔ ماست که اگر درست تربیت شود، در نهایت باعث افتخار همگانی میشود. من امیدوارم در جامعهای در سالهای پیش رو زندگی کنم که مردمش از یک روحیهٔ واحد برخوردار باشند. و نظراتمان در مورد ارزشها و ضد ارزشها تا جایی که میشود به هم نزدیک باشد. به عنوان یک پدر میگویم که مسئولیت وحشتناکی بر دوش ماست. هر چیزی که امروزهست به نسل بعدی ارث میرسد. امروز اگر فضای ذهن ما مسموم و آلوده باشد، همین به نسل بعد انتقال پیدا میکند، اگر هم پر از صفا و محبت باشد، این هم به نسل بعد منتقل میشود. امیدوارم قدرت پذیرندگیمان را بالاتر ببریم. به عقاید همدیگر احترام بگذاریم. آن جوانی که موهایش سیخ سیخی است و شلوار شش جیب میپوشد و آن پسری که ریش میگذارد و عضو بسیج محلهشان است، در ظاهر با هم متفاوتند، اما در باطن من قول میدهم که قلبشان برای یک چیز میطپد. وقتی تیم ملی فوتبال ما مقام میآورد، هر دو خوشحال میشوند. یادمان نرود که ما همه عضو یک پیکریم و از جنگیدن با همدیگر هیچ چیزی نصیبمان نمیشود. من امیدوارم تمام اختلافها و این شکاف عظیمی که ایجاد شده است، با تعامل و تامل و توکل حل کنیم. ایران کشور ارزشمندی است و مردمان خوبی هم دارد. تا زمانی که به کشورهای همسایه سفر نکنید این موضوع را نمیفهمید که در ایران مردمانی هستند که روحیاتشان خیلی خاص و خوب است. این را باور کنید از روی حس ناسیونالیستی نمیگویم. این شکافها اول از همه روی پیشرفت ما تاثیر میگذارد. امیدوارم این همدلی بار دیگر بازگردد. تمام ادیان خدا هم آمدند که بگویند انسانتر باشید و همه در کنار هم با مهربانی زیست کنید. امیدوارم نه در ایران و نه در کل جهان هیچ جنگی نباشد و خدا عاقبت همهٔ ما را به خیر کند. همین.
اگر تعریف از خودمان نباشد، کاربرهای کافه سینما مصداق عینی وحدت مورد نظر شما هستند. یعنی هر کسی از هر جایی با هر عقیدهای دراین سایت حضور دارد، افراد با هم بحث میکنند، علایق مشترکی دارند، با هم تعامل دارند و همدیگر را در نهایت دوست دارند. اگر به این فضای ما سر بزنید خیلی خوشحال خواهیم شد. خیلی از مصاحبت با شما لذت بردیم. حرف آخری اگر دارید بفرمایید.
ای برادر توهمه اندیشهای مابقی خود استخوان وریشهای. تشکر میکنم و امیدوارم تفکر الگوی اصلی زندگی همهٔ ما بشود.
منبع: کافه سینما/ بهنام شریفی، آریان گل صورت و محسن شرف الدین