داستان از یک عهد قدیمی آغاز شد؛ عهد دو ایرانی البته در بوداپست مجارستان! آنها به یکدیگر قول دادند در بهترین فرصت، یک همکاری ناب رقم بزنند. امروز چندین سال از آن قول و قرار مردانه می گذرد و این دو برای وفای به عهدشان در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه رفته اند.

«شهاب حسینی» و «احمد ساعتچیان» که روزی پشت یک میز و روبه روی یک استاد (حمید سمندریان) می نشستند، امروز آمده اند تا هر آنچه در مکتب استادشان آموخته اند را به نمایش بگذارند. رفاقت چندین ساله این دو آنقدر دوام پیدا کرد تا پای قولشان بایستند و وفای به عهدشان را با اجرای نمایش «ملاقات» برای مردم به یکدیگر ثابت کنند.

در شبی که «شهاب حسینی» روی صحنه بود و پدر و مادر و البته همسر مهربانش نظاره گر اجرایش بودند، از میان ترافیک طرفدارانش رد شدیم و خودمان را به اتاق گریم ساده فرهنگسرای نیاوران رساندیم و بعد از پذیرایی گرم ستاره محبوب سینما و تلویزیون و این روزهای تئاتر ایران روبه روی او و دوست دیرینه اش «احمد ساعتچیان» نشستیم و پی به راز دوام رفاقت شان بردیم.

 چیدن مقدمات و شروع پروژه نمایش «ملاقات» از چه زمانی و چگونه شروع شد؟

احمد ساعتچیان: از یک ماه قبل از عید نوروز. البته آن زمان شهاب جان درگیر یکسری پروژه های سینمایی بود و بالاخره فرصتی مهیا شد تا بتوانیم درباره کار گپ بزنیم. بعد از آن جلسه قرار گذاشتیم اگر هر کداممان نمایشنامه ای برایمان چشم گیر به نظر آمد به هم معرفی کنیم. روی چند متن مختلف با یکدیگر بحث کردیم تا به اشتراکاتمان پی بردیم.

 حالا مشترکات تان بیشتر بود یا اختلافاتتان؟

شهاب حسینی: به هر حال اختلافاتی وجود داشت.

احمد ساعتچیان: بالاخره همین اختلاف نظرات و تضادهاست که به کار زیبایی می بخشد. اتفاقا در این بین آدم کلی کار یاد می گیرد. در نهایت هر دویمان روی نمایشنامه «ملاقات» امانوئل اشمیت به توافق نظر رسیدیم چون سبک اشمیت مورد پسند هر جفت مان بود و همیشه راجع به این اتفاق با یکدیگر حرف می زدیم. همزمان با ترجمه متن نمایشنامه به چگونه اجرا کردنش هم فکر می کردیم.

 درست است که شهاب حسینی فعالیتش را از تئاتر آغاز کرده اما مخاطبان امروز او را بیشتر به عنوان بازیگر سینمایی و تلویزیونی می شناسند. حالا تلفیق تفکرات و به نقطه نظر مشترک رسیدن یک بازیگر سینمایی و یک تئاتری چقدر زمان برد و تا چه حد سخت بود؟

احمد ساعتچیان: من که واقعا چیزی به نام تفاوت در مدیوم احساس نکردم. به هر حال آنچه روی صحنه دارد اتفاق می افتد کاملا این را نشان می دهد. ببین بازیگری، بازیگری است فقط مدیوم هایش فرق می کند. من و شهاب همیشه می گوییم کسی که شنا بلد باشد دیگر برایش فرقی نمی کند شنای کرال کند یا پروانه و... !

 به نظر می آید اتفاق خیلی مهمی افتاده باشد که شهاب حسینی که همواره درگیر سینما و تلویزیون بوده بعد از سال ها دوباره به تئاتر برگشته. این یا می تواند به رفاقت دیرینه شما دو نفر برگردد یا نمایشنامه قوی کار یا هر چیز دیگری.

شهاب حسینی: به همه چیز برمی گردد. اجازه بدهید اسمش را «بازگشت به ریشه ها» بگذاریم.

 اتفاقا همین را می خواستم بگویم. اینکه تو از تئاترهای دانشجویی شروع کردی، به سینما و تلویزیون رفتی و دوباره بعد از سال ها به تئاتر برگشته ای. قبول داری آدم ها به اصل خودشان برمی گردند؟

شهاب حسینی: بله، واقعا همینطور است. بالاخره شما زمانی در یک گیاه شادابی می بینید که ارتباطش با ریشه اش وصل باشد، چون عناصر لازم برای کسب شادابی را دارد دریافت می کند، بنابراین وقتی پژمرده شد، یعنی ارتباطش با ریشه اش قطع شده است. من سینما را دوست دارم اما چون وجه صنعتی اش غالب است، بعضی وقت ها باعث می شود آن ظرافت های هنری یا لذت بردن از هنر که هر هنرمندی را اغنا می کند کمتر در این مدیوم اتفاق بیفتد. شما مرارت های زیادی را باید تحمل کنی تا در نهایت یک ساعت و نیم تصویرت روی پرده نمایش داده شود، تازه آخرش نمی دانی آنچه تصور می کردی اتفاق افتاده یا نه! اما تئاتر یک زندگی روی صحنه، مراوده بی واسطه با تماشاگر و گرفتن نتیجه آنچه اندیشیده ای است که به هیچ وجه در سینما قابل تجربه نیستند. برای همین چیزهاست که این روزها دلم می خواهد زیربنای کارم را روی تئاتر متمرکز کنم.

 

یعنی الان به این نتیجه رسیدی که فعلا سینما و تلویزیون را برای مقطعی کنار بگذاری و فقط در تئاتر حضور داشته باشی؟

شهاب حسینی: حتی احساس می کنم برای اینکه حضور مثمرثمرتری در سینما و تلویزیون داشته باشم، تئاتر باید جزو برنامه های اصلی زندگی ام باشد؛ می توان اسم تئاتر را یک جورهایی اردوی آمادگی یا تمرین همیشگی گذاشت. قصد ندارم تئاتر را پله ای برای سینما کنم. قداست و هیبتی که در تئاتر وجود دارد، آرامگاه و آسایشگاهیست برای من که بتوانم دردهایم را در آن تسکین بدهم، خودم را تصفیه کنم تا از هنر نمایش و بازیگری لذت ببرم و برگردم به آن خاستگاه اصلی و اولیه ای که در بشر نیازی ایجاد کرد که هنری به نام نمایش را به وجود بیاورد. وقتی خودم را به آن ریشه های عمیق، قدیمی و کهن وصل می کنم احساس سبکی بهم دست می دهد.

 احساس می کنم این روزها که خودت را مشغول تئاتر کرده ای حالت خیلی خوب است؟

شهاب حسینی: بله کاملا (خنده.) چون در تئاتر دیگر خبری از خستگی سینما نیست.

مطمئنم قبل از نمایش «ملاقات» پیشنهادهای تئاتری زیادی به دستت رسیده که با توجه به سخت گیر بودنت یا به دلایل دیگری قبولشان نکردی. اما مثل اینکه قضیه این نمایش متفاوت تر از بقیه بوده که مجابت کرده در آن حضور داشته باشی.

شهاب حسینی: «مدار صفر درجه» شروع ارتباط من با احمد ساعتچیان بود و خوش شانس بودم که در شهر بوداپست مجارستان که مشغول بازی در این سریال بودیم، همسایه دیوار به دیوار احمد بودم و اوقات زیادی را کنار یکدیگر می گذراندیم. احساس کردم من و احمد روحیات و اشتراکات ذهنی زیادی با یکدیگر داریم، بنابراین ساعت های زیادی از روزمان را به گپ زدن و وقت گذاشتن برای هم می گذراندیم، آنقدر با هم مراوده داشتیم که حرف کم نمی آوردیم و راجع به هر چیزی صحبت می کردیم برایمان لذت بخش بود به خصوص ریشه های کارمان، درک فلسفه درست حرفه مان و اینکه اساسا برای چه هستیم و آمده ایم چه کار کنیم؛ واقعا غرضش چیست؛ آیا شهرت و معروفیت است؟ خب اینها که تا یک جایی آدم را اغنا می کنند، بعد از آن عادی می شوند. به همین دلیل ارتباطمان را همیشه حفظ کردیم و به ریشه های کارمان فکر کردیم. البته احمد فعالیت مستمرتری در صحنه داشت، ضمن اینکه کارهای تصویری اش را هم دنبال می کرد، در چند کار مثل «پرسه در مه» و «مدار صفر درجه» هم همبازی بودیم. نمایش «کرگدن» را هم که با یکدیگر کار کرده بودیم لذت بردیم و اتفاقا به پیشنهاد خودش بود که بازی در آن نمایش را پذیرفتم. بعد از آن همیشه دغدغه مان این بود که فرصتی فراهم شود تا خودمان کاری انجام دهیم و باغچه ای درست کنیم که خودمان در آن بیل بزنیم و محصول مشترکمان را برداشت کنیم. 

صحنه بهترین و صادق ترین جاییست که می توان چنین کاری را انجام داد و من و احمد به واسطه اشتراکات، دوستی و علاقه متقابلی که بین مان وجود دارد این تصمیم را گرفتیم. برای جهان بینی و دنیای احمد احترام زیادی قائلم و همواره شخصیتش را تحسین کرده ام و همیشه منطق، صبوری و تفکرهای زیادی از او آموخته ام. همیشه تصور من و احمد این بود که تلفیق تجربه تئاتر و سینما چقدر می تواند متفاوت باشد و چقدر می تواند در کسب اقبال عمومی و گرفتن نبض تماشاگر راهگشا باشد؛ تعبیرش قرار گرفتن ظرافت های سینما روی پایه های مستحکم تئاتر است. تمام ضربه هایی که سینما می خورد از فقر فیلمنامه و مفاهیم عمیقش است، حالا اینکه بیاییم همه آن ظرافت های سینما را روی پایه های مستحکم تئاتر قرار دهیم چه مفهومی می تواند داشته باشد. آیا می تواند به یک بازی ای برسد که دیگر مدیوم ها در آن مطرح نباشند و دیگر بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون از یکدیگر تفکیک نشوند؟ آیا می شود روی صحنه تئاتر هم کلوزآپ بازی کرد؟ و دیدیم که می شود.

 

بیاییم زمان را مرور کنیم؛ اینکه این سال ها برای شهاب حسینی که از تئاترهای دانشجویی آغاز کرده تا امروز که روی صحنه فرهنگسرای نیاوران قرار گرفته چگونه گذشت؟ آیا هنوز همان جذابیت روزهای اول برایش وجود دارد؟

من یک رهروی عاشق بودم، به همین دلیل هیچ وقت طول مسیری که طی کرده ام را متوجه نشده ام و قدم هایم را نشمرده ام که الان بگویم اینقدر راه آمده ام. همیشه در لحظه و مقطعی که بوده ام تلاش کرده ام و از زندگی ام لذت برده ام. همواره سعی کرده ام از اعتمادی که به من شده نهایت استفاده را کنم و آن را مانند امانت ارزشمندی که به من سپرده شده به صاحب اصلی اش برگردانم. اگر کارگردانی برای کارش از من تست گرفته و پذیرفته، بدین معناست که به من اعتماد کرده و باید آن امانت را به بهترین شکل به صاحبش برگردانم و کاری کنم که از این اتفاق احساس خوشحالی و رضایت کند. در کل با تمام کارهایی که انجام داده ام زندگی کرده ام و الان هم از زندگی امروزم خیلی راضی ترم، چراکه تئاتر به آدم زندگی، اندیشه و تفکر را هدیه می دهد.

تجربه سال ها حضور در سینمای ایران به من ثابت کرده که متاسفانه بیشتر جا خالی دادن را یاد می گیریم؛ یاد می گیریم چگونه سرمان را بدزدیم تا تیرهای غیبی که در فضا وجود دارند به بغل دستی مان اصابت کنند! (خنده) ولی در تئاتر تمرین می کنی برای اینکه بتوانی جای خالی پارتنرتان را در لحظه ای که باید پر کنی، چون تئاتر زنده است، یک لحظه همه چیز از ذهنت می پرد؛ آنجاست که پارتنر آدم به دادت می رسد. درست شبیه یک تیم فوتبال است که بازیکنانش برای موفق شدن تیم شان جای خالی یکدیگر را پوشش می دهند. اگر عشقی وجود نداشته باشد که این اتفاق نمی افتد. برای همین است که تئاتر زیباست. هیچ گاه در تئاتر احساس غربت نمی کنی، در حالی که در سینما با وجود اینکه ممکن است موفقیت های بسیاری نصیبت شود در نهایت احساس تنهایی و غربت به تو دست می دهد!

 آقای ساعتچیان مطمئنا خیلی از مردم دوست داشتند فرصتی فراهم شود تا بشود شهاب حسینی را از نزدیک دید. حالا این اتفاق به واسطه نمایش شما ممکن شده، آیا این اتفاق را باید مدیون شما باشند؟

نه چرا؟ (خنده) نمایش ملاقات ایده ای بود که هر دویمان دوست داشتیم اتفاق بیفتد. خیلی قبل تر از این قرار گذاشته بودیم روزی یک نمایش دو نفره را اجرا کنیم.

 یعنی یک عهد قدیمی میان شما بالاخره اتفاق افتاد.

احمد ساعتچیان: بله.

شهاب حسینی: دقیقا، البته قرار نیست این عهد قدیمی تنها یک بار در قالب تجربه اتفاق بیفتد بلکه «ملاقات» شروع یک آینده خوب است.

احمد ساعتچیان: قرار است من و شهاب عزیز آغازگر این راه باشیم و با استفاده از تجربه هایمان در هنر این حرکت را جلو ببریم و آدم های دیگری را نیز جذب این گروه کنیم و با دیدگاه هایی که از هنر داریم، با قدرت پیش برویم. در کل از اجرای نمایش «ملاقات» هدف مشترکی داشتیم که اگر مردم بابت این اتفاق خوشحال هستند، چه بهتر. (خنده) خیلی خوشحالم که بازیگری مثل شهاب حسینی توانسته تا این حد جایگاهش را بالا بکشد و خیلی از فضاهای غیرقابل تحمل را تحمل کند و برای رسیدن به هدفش اینقدر زحمت بکشد.

آقای ساعتچیان دلیل خاصی داشته که طی این سال ها بیشتر تمرکزتان روی فعالیت در تئاتر بوده و زیاد سمت کارهای تصویری نیامدید؟

دلیل این اتفاق به سلیقه ام برمی گردد که تمایلم به تئاتر بیشتر از انجام کارهای تصویریست. مهم ترین ویژگی تئاتر زنده بودن و در کنار مردم قرار داشتنش است، بعد از آن یکی از چیزهایی که همواره دغدغه ام بوده، مفهوم و ارزش انسانیت است که در تئاتر می توان دنبالش رفت. با تئاتر بیشتر می توانم به روحیات و شخصیت خودم برسم. اندیشه ای که در تئاتر وجود دارد، بی شک در سینما نیست ولی احساس می کنم قدرتش در نمایش به خاطر زنده بودنش بیشتر است، چراکه در نمایش می توانی تولید اندیشه کنی و تماشاگر در آن واحد آن را ببیند. اگر در تاریخ به عقب برگردید متوجه خواهید شد هنر از نیاز بشر شکل گرفته است.

شهاب حسینی: احمد شاهد دوران عجیب و غریبی از من بوده؛ دورانی که در کف شرایط روحی بودم و مدام درگیر کار بودم. به هر حال در سینما به واسطه فشارهای زیادی که به واسطه مثلا بازگشت سرمایه و خرد کننده شدن بیخود بعضی اتفاقات پیش می آید، احمد هر وقت مرا می دید، درب و داغون بودم و واقعا اگر انگیزه بچه هایم نبود، شاید اتفاقات دیگری می افتاد. برای همین هر وقت احمد را می دیدم، می گفتم احمد راز این آرامش، منطقی بودن و متانت همیشگی ات چیست؟ (خنده) گفت تئاتر! گفتم برای چه؟ گفت چون هر وقت می روم کار تصویری می کنم، آنقدر افسردگی می گیرم که تنها با تئاتر می توانم خودم را ترمیم کنم. برای همین به او گفتم پس انگشت کوچک من را هم بگیر! (خنده)

واقعا این برایت سخت نیست که در تئاتر تنها قشر خاصی از مخاطب برای دیدنت می آیند اما در سینما یا تلویزیون میلیون ها نفر تو را می بینند؟ آیا ارزش کارهای تصویری برای شهاب حسینی شناخته شده بیشتر از تئاتر نیست؟

باور کن نه! اساسا اگر بخواهم به «شهاب حسینی» و این چیزها فکر کنم دیگر نمی توانم راهم را ادامه دهم! «شهاب حسینی» کاراکتریست که در سینما خلق شده؛ در واقع من «سیدشهاب الدین حسینی» هستم که یک بچه معمولی از خانواده ای کاملا معمولی است و متوسط به حساب می آیم. «شهاب حسینی» یک کاراکتر بیرونی است که اگر بخواهم خیلی باورش کنم حاشیه های زندگی اش زندگی خودم را نابود خواهد کرد! در حالی که هیچ وقت این کار را نمی کنم. بسیاری از مخاطبان سینما از سر بیکاری یا بی هدف وارد سالن سینما می شوند و انگیزه چندانی برای دیدن یک فیلم خوب ندارد، در کل می آیند تا وقتی بگذرانند و دنبال مفهوم خاصی نیستند! اما تماشاگری که به تئاتر می آید، معنی اش این است که تئاتر را انتخاب کرده، خودش را زحمت داده، می نشیند و برای دیدن کار 2 ساعت و خرده ای ما تاب می آورد تا چیزی نصیبش شود؛ این انتخاب اوست و برای یک هنرمند بسیار ارزشمند است. می گوید «سیاهی لشکر نیاید به کار، یکی مرد جنگی به از ده هزار.» تماشاگری که برای اندیشه هنرمندش ارزش قائل است و بلند می شود می آید تا شاهد آن اندیشه باشد حضورش بسیار ارزشمندتر تلقی می شود تا کسانی که در واقع بر حسب مد روز طرفدار کسی می شوند! اصولا مورد توجه بودن از هر دو طرف شدت دارد؛ هم از طرف کسانی که منتقد آدم هستند و هم آنهایی که لطف دارند و طرفدارت هستند. در تئاتر تماشاگر حاضر است بهای سنگین تری بپردازد تا در اندیشه هنرمندش شریک باشد وگرنه کسی برای وقت گذرانی به تئاتر نمی رود! جالب اینکه اغلب کسانی که تئاتر را انتخاب می کنند، با فضای نمایش و ادبیات نمایشی آشنا هستند و کارها را تحلیل کارشناسانه می کنند.

هنوز هم آن احساس ناب روز اول روی صحنه رفتن برایت تکرار می شود یا دیگر بعد از این سال ها همه چیز برایت عادی شده؟

نه اصلا. اولین بار سال 74 بود که در جشنواره دانشجویی جلوی جماعتی روی صحنه رفتم و باید دیالوگ می گفتم. هنوز فیلم آن روزها را دارم و هر بار آن را می بینم، حالم از خودم بهم می خورد! (خنده) بازی و نوع حرکاتم پر از خامی است. خوشبختانه امروز یک مقدار تجربه و پختگی ای که در این مسیر کسب کرده ایم به ما کمک می کند مفاهیم کاری خودمان را بهتر درک کنیم. یکی دیگر از اشتراکاتی که بنده حقیر و احمد ساعتچیان داریم این است که هر دویمان شاگرد مکتب «استاد حمید سمندریان» فقید هستیم. البته احمد به طور مستمرتر و در چند کار مختلف همراه استاد بودند، من هم از شاگردان کلاس ایشان بودم. به هر حال بهره های استاد مانند دو شعاع نوری بوده که به یک شکل به من و احمد رسیده است. آن روزها شاید وقتی استاد می گفت «دیوار چهارم» منظورش را متوجه نمی شدم اما امروز خیلی خوب می فهمم یعنی وقتی جلوی 200 تماشاگر باید روی صحنه بروم، نباید احساس کنم جلوی 200 نفر دارم بازی می کنم. آنقدر شخصیت ها و موقعیت را باور می کنم که به خیلی چیزها توجهی نمی کنم. مسلما الان تجربه ام باعث شده بیشتر از کارم لذت ببرم، اما انسان هیچ گاه از اضطراب و استرس تهی نمی شود. و این زیباست. (خنده)

 این دلیل علاقه مندی بازیگران «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی به حضور در تئاتر بعد از رسیدن به اسکار چیست؟ مثلا پیمان معادی بعد از اسکار ناگهان به تئاتر رفت و شما هم همین طور. می شود اینگونه استنباط کرد که تصور شما این است که در سینما به بالاترین درجه و رتبه رسیدید و دیگر وقتش است دوباره به دل مردم برگردید؟

نه، موضوع چیز دیگریست. ببین مثلا شما وقتی با یک مدرک پی اچ دی یا هر مدرک دیگری از دانشگاه فارغ التحصیل می شوی، باید شاهد اندیشه ات هم باشیم. بالاخره اگر معماری می خوانی، باید بیایی ساختمانی در شهرت طراحی کنی و به یادگار بگذاری که فردا بگویند این نتیجه تفکرات و هنر مهندس فلانی است. سینما در کنار هنرش، دنیای تبلیغات و بیزینس هاست و بسیار شلوغ است. خدا را شکر فعلا در سینما آن اتفاقاتی که باید برای من می افتاد، افتاده است. مثل کوهنوردی که قله های مختلفی را فتح می کند، این اتفاق هم برای من افتاده است. چیزی که در مورد سینما و اندیشه خیلی از فیلمسازان، بازیگران یا علاقه مندان به بازیگری درک شده است، سطحی نگری و حباب گونه دیدن حضور در سینماست که افراد را در رسیدن به شرایط مطلوب اجتماعی، شهرت، پول و مورد توجه بودن ترغیب می کند! اینقدر این مسائل سطحی بزرگ شده اند و خودشان را اصل در سینما کرده اند که کمتر کسی یادش است که همین سینما، یکی از فرزندان ادبیات نمایشی است؛ حال می تواند فرزند خلفی باشد یا حتی ناخلف! امروز اگر سینما به بنده شهرتی اعطا می کند، من دلم می خواهد از آن در جهت اشاعه ادبیات نمایشی استفاده کنم؛ به دلیل اینکه اهمیت این موضوع را بیشتر در جامعه ذکر کنم و علاقه مندان به حضور در عرصه سینما متوجه شوند که صرفا شهرت ظاهری نمی تواند هویت یک بازیگر را تشکیل دهد! حتی حضور بازیگر سینمایی در تئاتر هم با سوءتفاهم اتفاق می افتد! مانند همان اتفاقی که در سینما می افتد. شما قلمبه قلمبه تبلیغات می شنوی اما زمانی که وارد فیلم می شوی می بینی آن چیزی نیست که بتواند اغنایت کند! بارها این اتفاق برای خودم افتاده است که فیلمی دیده ام که حرف های بزرگ و مهمی درباره اش شنیده بودم، اما وقتی به تماشایش نشسته ام، دیده ام حرفی برای گفتن ندارد و چنگی به دل نمی زند! در تئاتر هم همین طور؛ اتفاق افتاد که رفتند چند بازیگر چهره آوردند اما آن استفاده لازم از آن ها نشد و هویت شان به عنوان یک بازیگر ثابت نشد. در نمایش «کرگدن» «فرهاد آییش» هنرمندانه توانست از «مهدی هاشمی» و ما که در کنار او قرار داشتیم بهره لازم را ببرد و حتی ایده هایی که داشتیم را با گشاده رویی می پذیرفت و همان روحیات باعث شد نقش پیرمرد 60 ساله ای را بازی کنم که اصلا «شهاب حسینی» برود کنار و همه باور کنند یک کاراکتر تئاتری در حال بازی کردن روی صحنه تئاتر است. اگر ادبیات نمایشی و به طور کلی تحقیق و مطالعه در جامعه مان رونق نگیرد، مشکل اساسی و فرهنگی و هنری ما حل نخواهد شد. ما نیاز به شناخت و سواد بیشتری در عرصه ای که کار می کنیم داریم؛ این یک قانون است.

 پس چرا عده ای می گویند دیگر نیازی به کسب سواد نداریم و به سقف رسیده ایم؟

آخر سقفی وجود ندارد!

انصافا شهاب حسینی با وجودی که این همه آدم در کشور می شناسندش و تجربه های خوبی به واسطه سال ها حضور در عرصه هنر به دست آورده همچنان به دنبال کسب دانش است؟

اصلا تمام نمی شود؛ تا لحظه آخرین دم و بازدم این اتفاق ادامه دارد. هیچ کس نمی تواند ادعا کند دیگر نیازی به کسب شناخت و علم ندارد! عارف ترین کسی که این ادعا را کرده گفته «تا بدانجا برسید دانشم، همی دانم که نادانم!» همه ما در برابر عظمت آفرینش همواره نادانیم و نمی توانیم این عظمت را کشف کنیم، هر چند فروید در نمایشنامه ما می گوید «اگر 300 هزار سال دیگر هم روی زمین زندگی کنیم، باز ستاره های آسمان دست نیافتنی اند!» هیچ چیز در این جهان انتها ندارد. هنر انتها ندارد، بلکه ساحلی است که وقتی از آن دور می شوی، در واقع به دل اقیانوس می زنی، ساحلی نیست و تا چشم کار می کند افق بی انتهاست. اگر شناگر خوب، کاپیتان و ناخدای باتجربه نباشد که غرق می شوی یا به صخره برخورد می کنی! هر چقدر هم جلوتر، بدتر. هر چقدر هم بالاتر، سقوط مهلک تر! بنابراین من به تئاتر می آیم که به دانشم اضافه کنم، خودم را به روز کنم و توانایی های خودم را بسنجم. می آیم اینجا تا به تماشاگرم بگویم نیایید اینجا که «شهاب حسینی» را ببینید؛ اصلا «شهاب حسینی» که دیدن ندارد، بیا اینجا که ببینی من مجری چه تفکری هستم. به قول استاد سمندریان که می گفتند هنگام اجرای نمایش، تماشاگر 10 دقیقه اول خودت را می بیند، 10 دقیقه دوم نقشت را می بیند و از 10 دقیقه سوم به بعد باید خودشان را در نقشت ببینند؛ یعنی دیگر نه تو را ببینند و نقشت را. یعنی همذات پنداری اتفاق بیفتد و نقش کامل در ذهن مخاطب حک شود. اگر این اتفاق بیفتد تاثیرگذار بوده ای.

 شاید  به همین دلیل است که «شهاب حسینی» تصمیم گرفته اولین تجربه کارگردانی اش را از تئاتر شروع کند. اصولا عادت دارید مرحله های کاریتان را پله پله طی کنید؟

بله، چون هیچ هیچ گاه دنبال «عنوان» نبوده ام، چون «عنوان ها» اصلا مهم نیستند. الان در این نمایش یک همکاری، تعامل و مشارکت فکری اتفاق افتاده؛ «احمد ساعتچیان» از صحنه تئاتر دنیایی از تجربه با خود آورده و صادقانه خالی کرده، من دنیایی از تجربه را به واسطه سال ها حضور در سینما و دیدن بالا و پایین های زیاد با خودم همراه کرده ام و سایر بچه ها هم با دنیایی از عشق و علاقه به این کار پیوسته اند و داریم کار را پیش می بریم. اسم این کار عشق و همکاری است؛ ما داریم کنار یکدیگر به معنای واقعی «زندگی» می کنیم و حاصل زندگیمان را به تماشاگر نشان می دهیم و او هم چون صمیمیت و صداقت در کارمان می بیند، آن را می پسندد و باور می کند. اینجا میان بازیگران دیگر خبری از پشت پا انداختن و ضد قوانین فیر پلی عمل کردن نیست؛ اتفاقی که در سینمایمان به وفور می افتد و اصطلاحی مانند «دوربین دزدی» به شدت رواج دارد! در تئاتر اگر بخواهی هم نمی توانی از این کارها کنی، چون همه چیز زنده و پیش روی مخاطب اتفاق می افتد.

 در چند سال گذشته ثابت شده و دیدیم بازیگرانی در سینما مورد تشویق و تمجید قرار گرفته اند که یا تئاتری بوده اند یا پیشینه تئاتری دارند. ما هم بارها پای صحبت بزرگان این حرفه نشسته ایم و گفته اند اگر می خواهی در حرفه بازیگری به موفقیت برسی باید صحنه تئاتر را تجربه کنی. سوال اول اینکه این فرمول چقدر صحت دارد و بعد اینکه چرا وقتی بازیگران سینما در تئاتر حضور پیدا می کنند اغلب با برخورد مناسبی روبه رو نمی شوند اما نسبت به حضور تئاتری ها در سینما گارد زیادی وجود ندارد؟

احمد ساعتچیان: درباره گارد گرفتن بازیگران تئاتر به سینمایی ها هیچ نظری ندارم، چون نه اعتقادی به این اتفاق دارم و نه طرز فکر این افراد می فهمم! این جبهه گیری ها و جهت بندی ها شبیه تب می ماند که یک روز می آید و روز دیگر می رود! بنابراین دلیلی ندارد بهشان حتی فکر کنی! اما درباره این که گفتید بازیگر تئاتری تاثیرگذار است را قبول ندارم؛ معتقدم کسی که وارد حرفه بازیگری می شود باید دارای اندیشه باشد، باید بلد باشد شخصیت پردازی کند، باید در ذهنش در مورد خیلی از چیزها یک جهان شمولی ای از تاریخ، روانشناسی و... داشته باشد. متاسفانه احساس می کنم امروز یک مقدار سینما و تلویزیون ما سهل الوصول شده و به نظرم ساده انگارانه به آنها نگاه می شود! اما تئاتر جای ساده انگاری نیست و ذاتش همواره با اندیشه روبه رو بوده است، بنابراین غیر از آن راهی برای موفقیت وجود نخواهد داشت. شمای بازیگر باید صاحب اندیشه باشی تا بعد از آن صاحب فرهنگ شوی و این فرن هنگ است که خیلی چیزها را با خود به همراه می آورد. زمانی که یک بازیگر در صحنه این فرهنگ و آیین را با خود به سینما می برد، بی شک سینما و اهالی اش را تحت تاثیر قرار خواهد داد و خودش هم تاثیرگذار خواهد بود. اما اگر به این حرفه سطحی نگاه کنی و تا قبل از گفتن «3، 2، 1» گوشی تلفن همراهت دم گوشت باشد معلوم است موفق نمی شوی! در تئاتر جای این حرف ها نیست و باید تمرین کنی تا روی صحنه از پس نقشت بربیایی. همین الان اگر خود من که هر شب 2 ساعت و 10 دقیقه روی صحنه اجرا دارم روزی 5 دقیقه با خودم خلوت نکنم نمی توانم بازی کنم یا حداقل اینکه صبح که از خواب بیدار می شوم و می دانم ساعت 8 شب قرار است روی صحنه بروم باید از صبح روی نوع اجرایم تمرکز کنم تا روی صحنه خوب عمل کنم و آن تماشاگری که برای دیدن اجرایمان بلیت خریده از کرده خود پشیمان نشود! اینطوری نیست که پیش خودم بگویم خب، اول به همه کارهایم برسم، شب هم می روم آنجا گریم می کنم و بازی ام را انجام می دهم! اتفاقا بازیگر تئاتر کارش از بعد از پایان اجرای هر شبش شروع می شود که باید پیش خودش فکر کند آن شب چگونه بوده است.

شهاب حسینی: احمد به نظرم نمونه بارزش را در سینما دیدیم؛ منظورم «اصغر فرهادی» است که مطمئنا موفقیت کارهایش به خصوص «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» را مدیون و مرهون تربیت و اندیشه تئاتری اش است. او برخلاف خیلی از کارگردان های سینما برای بازیگرانش پیش تولید بازیگری می رود؛ یعنی بازیگرانش را از یک ماه قبل از شروع فیلمبرداری مانند یک تئاتر دور هم جمع می کند، آنها دورخوانی می کنند، اتود می زنند، تمرین بدن و بیان می کنند، اشکالات رفع و ناخالصی ها گرفته می شود و نتیجه اش همانی می شود که همه دیدیم. اگر الان بعد از اجرای نمایش مان لبخند روی لب تماشاگر می نشیند و برق شادی در چشمانش موج می زند به خاطر این است که از اردیبهشت ماه تقریبا یک روز درمیان متن را دورخوانی کردیم، میزانسن ها را مرور کردیم و با آن زندگی کردیم. مطمئنا اگر این پیش زمینه ها نبود که امروز رضایتی برای تماشاگر به وجود نمی آمد. «اصغر فرهادی» هم همین کار را می کند؛ می آید برای ذهنیت، اندیشه و توانایی بازیگرانش پیش زمینه درست می کند. «صابر ابر» و «ترانه علیدوستی» در «درباره الی» هیچ سکانس بازی مشترکی با یکدیگر ندارند، اما قبل از شروع کار می آیند 40-30 تا اتود با هم می زنند تا سبقه ارتباط شان با یکدیگر دربیاید. می گوید «مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.»

آقا همه 365 روز سال شما به کار می گذرد؟

نه الزاما، ولی در واقع چیزی به نام فراغت ندارم؛ چون یا سر کار هستم یا مشغول فکر کردن به کاری که قرار است انجام دهم. بالاخره هستیم برای اینکه همین کار را انجام دهیم. در عین حضور در کنار خانواده، تربیت صحیح بچه ها و...، اساس حضورمان این است که ببینیم چه کاری از دست مان برمی آید. حالا که خدا برایمان اینگونه ساخته و داریم در حوزه فرهنگ و هنر و اندیشه فعالیت می کنیم، چه بهتر سهم حضورمان را به درستی ادا کنیم. معمولا زمانم به کار می گذرد، اگر هم سر کاری نباشم یا فیلم می بینم یا کتاب و نمایشنامه می خوانم. اگر این کارها را انجام ندهم که نمی توانم آنطور که باید کار کنم، در واقع فیلم دیدن و کتاب خواندن به نوعی ابزار کار ما به حساب می آیند. به غیر از اوقاتی که درگیر خانواده ام یا شب ها که می خوابم، تقریبا 190-180 روز از سال سرکار هستم. (خنده)

 پس آقا پسرهای گل تان کی فرصت می کنند پدرشان را ببینند؟

بالاخره همه کارهایی که انجام می دهم برای آینده همین هاست؛ همیشه می گویم دوست دارم وقتی بزرگ شوید، پدر قابل استنادی داشته باشید. الان که سن شان کمتر است شاید زیاد متوجه نشوند و همه این زحمت ها باعث شود راه صحیح را پیدا و طی کنند. به هر صورت آدم ها باید سهم بودنشان را ادا کنند، چاره ای نیست. مطمئنا از بودن ها منظوری وجود دارد وگرنه مگر این جهان بدون حضور ما چه ایرادی داشت یا کجای کارش می لنگید؟ آیا آمده ایم که فقط بخوریم و بخوابیم و از خودمان پسماند به جای بگذاریم؟ اگر اینگونه باشد که جهان بدون ما مشکلاتش خیلی کمتر است. بنابراین آمده ایم تغییر مثبتی در جهان ایجاد کنیم و عرصه اندیشه را در راستای حرکت بشری توسعه دهیم و به سهم خودمان به این بنای زیبای بشری بخشی اضافه کنیم. هر چقدر این اتفاق جهان شمولانه تر باشد، بهتر. مثلا الان خانم «آنجلینا جولی» دیگر یک بازیگر صرف نیست، بلکه او به عنوان چهره ای سرشناس به سرزمین سوریه می رود تا به بچه های آسیب دیده اش روحیه دهد. این آدم ها جزو موزه جهانی اند و فراتر از یک بازیگر به حساب می آیند و به واسطه اندیشمندی شان تاثیر مثبتی روی جهان می گذارند.

 همین چند وقت پیش شهاب حسینی به عنوان بهترین بازیگر تلویزیون در برنامه «سین مثل سریال» انتخاب شد. در فیلمی بازی کرد که موفق شد اسکار بگیرد، الان هم تئاتری بازی می کند که با استقبال زیاد مخاطب روبه رو شده است. راز این موفقیت های سریالی و مداوم چیست؟

در آزمایشگاه زندگی همه اینها را نتیجه مثبت عشق و صداقت به کارم می دانم. هر گاه برای صادقانه، با عشق و البته همراه با تفکر و تلاش کار کرده ایم، مخاطب بهش جواب داده و آن فکر، تلاش و اندیشه را دیده و مورد تشویق قرار داده است؛ همین اتفاقات انگیزه انجام کارهای بعدی را در من به وجود آورد. در واقع هر گاه عیار عشق و صداقتم نسبت به کاری که انجام داده ام بالاتر بوده، مخاطب استقبال مطلوب تری به عمل آورده است.

منبع: حمید فراهانی راد _ همشهری 6 و 7