آسمان بهمن ماه سفید است. نه آبی..نه خاکستری. چهاردمین روز بهمن فرارسیده و شهر سرتاسر سفید شده. انگار کسی در آسمان ها از امروز خبر دارد. پنجره را باز و نسیم را روی صورتم حس می کنم. می نویسم. می نویسم از چهلمین زمستان زندگی ات. 

می نویسم از بودنت...از همیشه خندان بودنت. می نویسم تا بماند...تا بدانی که دوستت می داریم...همه مان. 

می گویند چهل سالگی ، دوره جدیدی ست. چشم ها باز تر می شوند، عقل کامل تر می شود و انسان پخته تر. 

هرچند که از نظر من، تو همه اینها هستی....تو به همه اینها جلوه داده ای.

شهاب عزیز، اکنون که شمع های سی و نه سالگی ات را فوت می کنی و دود شمع ها را از چشمانت تکان می دهی، لحظه ای پلک هایت را روی هم بگذاز. آرزو کن. آرزو کن که بهترین ها را داشته باشی. ما هم با تو زیر لب زمزمه می کنیم.

تولدت مبارک.

+ نظرات این بخش بدون تایید هستند.