شهاب حسینی - نقدی بر فیلم "حوض نقاشی" + یک عکس جدید
همه آن نیاز های مرسوم را دارند بدون درک و آگاهی کامل از زمانه، از چگونگی انتخاب مسیر. همه آن عاشقانگی های قائم به ذات را دارند بدون کینه های مخرب و نابود کننده. همه آن غیرت مردانه و غرور زنانه و لج بازی کودکانه را دارند بدون آن تعصب و تکبر و تحجر...
حوض نقاشی
تلاش برای اینکه دست از مقایسه بردارم و فیلم را باخودش و با حد و اندازه ها و در ژانر و مسیر خودش بسنجم در اکثر اوقات با شکست روبرو بوده است. همین هم هست که در همان ابتدای کار وقتی حوض نقاشی را در برابر اثر قبلی مازیار میری یعنی سعادت آباد می گذارم فیلم تازه، خود به خود از ارزش و اعتباری شاید بیشتر از حد لیاقتش برخوردار می شود. همین که فیلمساز از نگاه طلبکارانه و ناامید سعادت آباد به یک نگاه همدلی بر انگیز در حوض نقاشی رسیده است ارزشمند است. حالا می خواهد دلیلش سفارش هر نهاد دولتی باشد یا باور و اعتقاد خود فیلمساز. مهم آنچیزیست که روی پرده می بینیم که تنها و تنها منبع قضاوت ماست. باید گفت حوض نقاشی در محدوده موضوع و خلق جهانی خصوصی برای شخصیت های معلول داستانش(که واقعا هنوز نمیدانم بیماری این زن و شوهر دوست داشتنی اوتسیم هست یا چیز دیگری) کاملا موفق عمل کرده. مشکل اما از جایی حادث می شود که قرار نیست جذابیتی وارد داستان و کشش درامی بیش از آن 20 دقیقه ابتدایی وارد ماجرا شود. یعنی همان دغدغه، همان مشکلات، همان معلولیت طالب دلسوزی و همان گرانی و همان ناهنجاری کودکانه قرار است به پیش برود بدون حادثه ای تازه که مخاطب را مجدد آماده پیگیری ادامه ماجرا کند. در واقع باید گفت جای یک حادثه خالیست. ضربه ای که بعد از شناساندن کاراکترهای دوست داشتنی قصه به مخاطب بتواند او را وارد جهان گسترده تر و تاثیر گذارتری کند. هر چند در طول فیلم اینطور به نظر می رسد که تلاش هایی در این زمینه صورت گرفته ولی همه آن ها فقط در ایجاد تعلیقی چند دقیقه ای باقی می مانند و هیچ کنش خاصی را ایجاد نمی کنند که واکنش مهمی را در پی داشته باشند. مثلا موضوع ترس مریم(نگار جواهریان) از رد شدنش از خیابان یکی از آن نمونه هاست. که اتفاقا تعلیقی مناسب در احتمال وقوع حادثه ایجاد می کند ولی استفده چند باره از ایده باعث می شود تا این حربه هم نا کار آمد و تکراری به نظر برسد. یا مثلا در این زمینه کشش فیلمنالمه قرار بوده یک داستان موازی از زندگی رو به نزول و معلق معلم سهیل و خانواده اش هم روایت شود که متاسفانه نه تنها به کمک فیلم نیامده که در پایان تحول ناگهانی کاراکتر ناصر(همسر معلم سهیل) باعث فاصله شدید مخاطبان همراه با فیلم می شود. به طور حتم اگر قرار بود پیشنهادی به سازندگان حوض نقاشی بدهیم حتما اصلاح این داستان موازی بود. یعنی فهماندن این نکته که استفاده اشتباه از فرمول های جواب پس داده، به جای کمک به فیلم و روایت صحیح داستان باعث جدا افتادن بخش اعظمی از مخاطبان از جریان اصلی قصه می شود.
اما برسیم به آن نکته اصلی که دلیل اصلی دوست داشتن حوض نقاشی است. یکی از نکات جذاب فیلم بی شک رابطه سه جانبه زن و شوهر معلول و همچنین فرزندشان است. رابطه ای سراسر کودکانه و دور از پیچیدگی های آدم بزرگ ها. که گاهی فرزند است که سرپرستی پدر و مادر را باید بپذیرد و گاهی پدر و مادر به رسم موجود باید به نیازهای کودکشان رسیدگی کنند. می خواهم برسم به درک این تلخی و دلسوزی عمیق، برای سه نفری که هیچ شناختی از آن پیچیدگی های فلسفی و هستی شناسانه آدم بزرگ های سالم را ندارند ولی در عوض همه آن گرفتاری ها و مشکلات اجتماعی و کمبود های زندگی را احساس می کنند. همه آن نیاز های مرسوم را دارند بدون درک و آگاهی کامل از زمانه، از چگونگی انتخاب مسیر. همه آن عاشقانگی های قائم به ذات را دارند بدون کینه های مخرب و نابود کننده. همه آن غیرت مردانه و غرور زنانه و لج بازی کودکانه را دارند بدون آن تعصب و تکبر و تحجر. و نکته جالب اینجاست که این سه همه چیزها را وقتی در کنار هم هستند دارند. که انگار یک فرد کامل و معمولی با توانی انجام امور اولیه خود می شوند. ولی در زمان جدایی از هم معلولند. مثلا درست زمانی که سهیل قهر میمند و پدر و مادرش را به جرم ناتوانی و به ضعف کودکی اش ترک می کند زندگی همه شان مدتی درگیر التهاب می شود. تازه اینجاست که درد اصلی ناتوانایی ها و معلولیت و معصومیت جلوه تلخ خود را بروز می دهد. در عوض سکانس پایانی فیلم هم پیوند مجدد این پیکره از هم جدا بوده که توانسته حریف سر سختی چون هیولای موتور گازی را رام کند و به حرکت در آورد.
بازی شهاب حسینی در حوض نقاشی شایسته تحسین ویژه است و همچنین تلاشی که نگار جواهریان داشته است. مطمئنا هر دو از شانس های مسلم کسب جایزه خواهند بود.